زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

ابراز تاسف به خانم مرضیه برومند برای کارگردانی فیلم شهرموشها2

دیروز با کلی نشاط و سرزندگی گلشن و زکریا رو بردیم سینما برای دیدن یه فیلم بچه گانه!!!!!!!!!!!!!!!!!! این دوتا اینقدر ذوق و شوق داشتند که نگو... ولی موقع تموم شدن فیلم و بیرون اومدن از سالن سینما نه تنها خبری از سرزندگی و شادی در بچه ها نبود بلکه با یه سردرگمی و ترس از سالن بیرون اومدن و متاسفانه جمله ای که از زکریا شنیدم تا مدت ها زمان لازم دارم که ذهنیتش رو در مورد سینما عوض کنم. زکریا گفت: مامانی سینما بده دیگه نیایم! بعد از تموم شدن فیلم فقط به این فکر می کردم که چطور میشه که بعضی از کارگردانهای کارهای کودک به خودشون اجازه میدن بچه ها رو دست مایه افکار سیاسی قرار بدن و به راحتی افکار پاک و بانشاط کودکان رو لگدمال کنند و ابرا...
10 شهريور 1393

افعال در دستور زبان فارسی- انتشارات زکریا

ببندم: ببستش کنم می خوام بخرم: بخریده کردم من می شورم: من بشوربشورم حواسم نبود: حاساسیم نبود کفش بپوشم: ککش پپوشیده کردم میخوام برم: خواسته بودم برم می ریختی: می ریزیده بودی می آمد:می آده بود  
9 شهريور 1393

ده تا...

این روزها زکریا میاد می ایسته روبروی ما (من و بابامهدی) دستهاشو تا جایی که میتونه بالا میاره و پنج انگشتشو از هم باز میکنه و میگه : من شما رو اینقدر زیاد دوست دارم بعدشم میگه: مامان از این هم بیشتر... فطط انگدتام (انگشتام) بیشتر بیشتر باز نمیشه.چیکار بکنم حالا؟ -------------------------------------------------------------------------------- اون وقت من و بابایی هستیم که نمی دونیم با این دلبری های تو چیکار کنیم عزیز مهربونم.
9 شهريور 1393

شهر گردی...

از وقتی ماه مبارک رمضان تموم شده برنامه های گردشگری مونو از سر گرفتیم و تقریبا هر روز به جز روزهایی که زکریا کلاس داره می ریم پارک   نه فقط یک پارک مشخص و ثابت و نزدیک بلکه همه ی پارک هایی که تقریبا مسیرشون رو بلدم!!!!!!!!!!!!! به چند دلیل: 1-برای زکریا تکراری نمیشه و قوه تخیل در بازی براش همیشه تر و تازست 2-مسیرها رو یاد میگیره و میدونه به کجا میگن دور از خونه 3-تقریبا همه ی خیابون های اصلی شهر رو میشناسه و مسیرها رو با راهنمایی من میگه. 4-از دیدن فضاهای مختلف پارکها لذت میبره و تفاوت اونها رو به من میگه. 5-بین پارکها انتخاب میکنه و میگه مثلا: پارک دیروز رو بریم یا نریم خوب نبود. ------...
3 شهريور 1393

نماز زلزله

نمازم که تموم شد ؛ گفت: مامانی نماز زلزله بخون! گفتم: نگو تو رو خدا زکریا(از اسم زلزله هم می ترسم!!!!) امروز که زلزله نیومده . گفت: بخون ببینی خخبار داره میگه رو کردم به تلویزیون دیدم اخبار داره خبر زلزله توی یکی از کشورها رو میگه...
3 شهريور 1393

یادت نره...

نزدیک  موقع خوردن ناهار بود که گفت: مامانی سیب زمینی با سس می خوام. ددست کن برام. گفتم: مادر دیرگفتی متاسفم ناهار درست کردم باشه تا فردا. گفت: مامانی فردا یادت نره بگی متهسفسم...  
3 شهريور 1393

کاردستی بازی مورد علاقه ی زکریا

هر چی خرد و ریزه توی خونه ی ما قابل احترامه و دور ریختنی نیست... قدرشان را می دانیم و جمع شان می کنیم برای روزی که دردانه ی کوچکمان دلش بازی کاردستی سازی بخواهد البته خودمان هم کم لذت نمی بریم از این بازی ها!!!!!!!!!!!!! حتی اگه چیزی درست نشه در آخر کار ما نه به روی خودمان  می آوریم نه ناراحت می شویم همین که ساعت ها سرگرم می شود با دقت و ظرافت و دستان کوچکش و فکر بی نهایتش را معطوف ساختن می کند ما راضیم و خوشحال مدت زمانی که می گذرد خودش می آید و پیشنهاد شراکت می دهد مامانی بیا مجسمه ی مامان درست کنیم! ما هم دلمان ضعف می رود برای شراکت دست به کار می شویم مرحله به مرحله نظر پ...
28 مرداد 1393

پایان ترم اول little pockets

زکریا روز پنجشنبه گذشته اولین تجربه ی آزمون دادن رو توی زندگیش امتحان کرد و خدا رو صد هزار مرتبه شکر با نمره 90 روسفید بیرون اومد. به نظر  خانوم سهرابی مدرس مهربون  زکریا جون این نمره برای سن و سال زکریا فوق العاده ست و تا به حال شاگرد 3 ساله توی کلاسش نبوده و من از این بابت فقط می تونم با زبانی قاصر خدا رو شکر کنم. این هم عکسهای بچه های مدرسه زبان - همکلاسی های زکریاجون: که همه پیش دبستانی هستن به جز زکریا و طاها و نیایش و هانیه از راست: طاها - هانیه - سلما - ثنا - زکریا - نیایش آموخته های زکریا در ترم اول: hello goodby ball   - balls dall -dalls b abbels cerayent red gre...
28 مرداد 1393

هفته ای یک روز!

این روزها به شدت شریف زاده ی کوچک خانه ی ما به پای نت نشستن ما حساسیت پیدا کرده ... از جملاتی مانند:  آی مامان بدو بیا پام دد گ ِفت (گرفت) مامانی خسته شدی ! بیا پیش من با من بازی کن! مامان اونجا نشین بیا کادسی (کاردستی) درست کنیم! و ... استفاده می کند ما هم تدابیری اندیشیدیم تا حساسیتش به حسادت تبدیل نشده هفته ای یک روز بیاییم بنشینیم در این کلبه ی خاطراتمان  مثل الان روزی ... صبح های سه شنبه
21 مرداد 1393

مهندس معمار...

مشغول بازیه مشغول که میگم در حد بندسلیگا... همه ی اسباب بازی هاش دور و برش ریخته شده... خانه نگو .... بازار شام و ما رهایش کرده ایم به حال خودش همین موقع آیفون زنگ خورد رشته افکارش پاره شد برگشت و با نگرانی گفت:  وای مامان: بهمون (مهمون) اومد من خونه رو کثیف کردم! نگاهش کردم و خندیدم گفت: اتشال نداره؟ گفتم: بقیه ی بازی تو بکن تا من ببینم کیه؟ وقتی برگشتم دیدم داره تند تند اسباب بازی هاشو جمع میکنه  گفت: کی بود مامان؟ میاد بالا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گفتم: با طبقه ی پاین کارداشت در عین ناباوری گفت: آخ جون راحت شدم
21 مرداد 1393