زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

شب عاشورا

این عکس مربوط میشه به شب عاشورای امسال زکریا اینقدر خسته بود و خوابش میومد که تا رسیدیم خونه خوابید با همون لباسای سقایی تنش. توی این ده شب اول ماه محرم کم کم به صدای بلند آمپلی فایر و بلندگوهای هیئت عادت کرد ولی شبهای اول خیلی می ترسید و بی قراری می کرد. ...
8 دی 1390

جیغ بنفش

پسرم تازگی یاد گرفته جیغ میزنه از نوع بنفشش. گاهی آنچنان با داد و آ و او و ... قاطیش میکنه که میشه گفت کم از یه کنسرت همه چیز تموم نداره!!! ...
8 دی 1390

عکس العمل های ناب

پسرم تازگی ها یاد گرفته برای هرچیزی که میبنه دستش رو دراز میکنه و اگه بهش نزدیک باشه اونو میگیره و به دهانش میبره! همه چی رو با دهانش تست میکنه. موقع غذا ، سرسفره محکم دست و پا میزنه و انگارمیگه که اونم میخواد غذا بخوره! هنوز خیلی زوده که بهش غذا بدم . گاهی آب جوشیده سرد شده بهش میدم ولی عاشق مکیدن سیبه. با یه شوقی این کار و انجام میده که ما رو به وجد میاره. از صدای بلند تلوزیون خیلی خوشش میاد. با برنامه خاله شادونه از خودش صداهایی شبیه آ  او    آ  او با   درمیاره که معلومه خیلی خوشش اومده. عاشق ماشین سواریه. البته به محض اینکه سوار ماشین بابایی میشه بعد از چند دقیقه می خوابه به محض اینکه به ...
8 دی 1390

شیرخواره حسینی من

اینم آقا زکریاست که لباس سقایی حضرت علی اصغر رو توی همایش شیرخوارگان حسینی امسال تنش کرده . (مامانی قربون قد و بالاش) امسال توی همایش واقعا حس دلتنگی عجیبی باهام بود . امسال بود که درک کردم خانوم رباب توی واقعه ی کربلا چی کشیدن . وقتی به این طفلای معصوم نگاه می کردم با خودم می گفتم حضرت علی اصغر کجا و این بچه ها کجا درسته که بچه ها همشون معصوم هستن ولی ایشون معصوم زاده بودن . محرم امسال خیلی برام دلتنگ تر از هر سال بود آقا سپهر(سمت راست) و پسرم زکریا ...
8 دی 1390

بدون عنوان

مدت ها بود که دلم می خواست ادامه تحصیل بدم . تا اینکه متوجه شدم استان ما هم رشته ای که مدت ها بود بهش علاقه داشتم آورده ولی دو دل بودم از یه طرف کار اداره و از طرف دیگه به دنیا اومدن پسرم نزدیک بود. ولی دل و به دریا زدم. همه بهم میگفتن الان دیگه وقت درس خوندن نیست. ولی من معتقدم آدم ها توانایی هاشون رو خودشون تعیین می کنن. کنکور کاردانی به کارشناسی رو دادم البته سرجلسه امتحان حالم به هم خورد و فقط تونستم به سوالات عمومی جواب بدم ولی نمی دونم چطوری قبول شدم!!! وقتی ترم شروع شد زکریا دو ماهش بود . منم سه روز در هفته باید کلاس  میرفتم. به همین خاطر زحمت نگهداریشو به مادرم دادم(خداانشاء الله همیشه در صحت و سلامت حفظ کنه) مثل یه چشم به...
8 دی 1390

حال و احوال

سلام و روز بخیر خیلی خوشحالم که اینجوری می تونم خاطرات ناب و به یادموندنی برای زکریای عزیزم از لحظه لحظه عمر با برکتش به ثبت برسونم. آقا زکریا الان پنج ماهش تموم شده و وارد شش ماهگی شده و مامان جونش از یک ماه دیگه باید برگرده اداره و گل پسرم باید بره خونه مامان بزرگش. ...
8 دی 1390