زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

زکریا در کابین خلبان

ایستاده بود وسط راهروی هواپیما! مهماندار خانوم اومد جلو و گفت: خانوم لطفا بچه تونو بزارید روی صندلیش. زکریا آروم و با کمی کم رویی گفت: من نمیشینم! مهماندار کنارش زانو زد و نشست و پرسید: چرا کوچولو؟ گفت: می خوام خلبان رو ببینم! مهماندار لبخندی زد و گفت برو بشین تا برم از خلبان اجازه بگیرم باشه! و رفت. ... ولی زکریا همچنان منتظر ایستاده بود. مهماندار آقا اومد جلو و گفت: چرا نمی شینی پسر کوچولو؟ گفتم: منتظره خلبان رو ببینه!!!!!!!! هر کاری میکنم راضی نمیشه بشینه. مهماندار که گویی مهربون تر بود گفت: بیا بریم پیش خلبان  و زکریا رو بغل کرد و برد داخل کابین. بعد از حدود ده دقیقه برگشت. چشمهاش از خوشحالی چنان ...
26 آذر 1393

سفری کمی متفاوت تر ...

سلام به همه ی دوستان عزیزم و خوانندگان وبلاگ زکریا تا چند روز دیگه با عکس های مسافرت به استانبول منتظر ما باشید... تازه دیشب از سفر برگشتیم و فکر می کنم تا چند روز آینده فرصت آپ پیدانکنم . عکس های سفر در ادامه ی مطلب: البته یه عکس رو به خاطر دل مرضیه جون مامان محمدمهدی اضافه می کنم هتل لیون - در بدو ورود به هتل یک ساعتی منتظر خالی شدن اتاق شدیم چون ما 7 صبح رسیدیم استانبول و موعد تحویل اتاق ها ساعت 2 بعد از ظهر بود ولی خدارو شکر ساعت 8 صبح یک اتاق برای ما خالی شد... زکریا در حال میل نمودن صبحانه با اشتهای مکفی!!!!!  اولین و دومین روز سفرمون بارانی بود البته ما غافلگیر ن...
10 مهر 1393

کادوی تولد : سفــــــــــــــــــــــــــر+ عکس های تجربه ی زندگی

تعطیلات بعد از  عید فطر فرصتی شد تا بزنیم به جاده و راهی دیاری شویم خنک یا حداقل خنک تر از کرمانشاه بالاخره تصمیم گرفتیم راهی همدان و زنجان شویم و تولد گل پسر را در جاده باشیم ساعت پنج و پنج دقیقه ی عصر را توقف نمودیم به احترام تولد زکریای نازنیم - کنار سراب فش در شهرستان کنگاور استان کرمانشاه حسابی زکریا و سپهر توی آب بازی کردن البته کمی ترس داشتن و وقتی خسته شدن فقط یه هندونه ی خنک خستگیشونو رفع می کرد. و این هم آقا سپهر یار و یاور ما در سفرها و رفیق فابریک زکریا صبح روز دوم سفر - شهرستان کبودرآهنگ و سرمای هوا موقع خوردن صبحانه حسابی غافلگیرمون کرد. غار بی نظیر و فوق العاده با عظمت و زیبای &nb...
13 مرداد 1393

کربلایی زکریا مشهدی می شود...

از آنجایی که ائمه کریم اند و بخشنده... و از آنجا که امام رئوف ، حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام صدای دل تنگ ما را شنید خیلی اتفاقی و یک مرتبه راهی دیار مشهد الرضا شدیم در این روزهایی که از رمضان المبارک گذشته من هنوز در خواب روزهای آخر شعبانم... سرزمینی که مدت ها بود دل تنگش بودم و بی قرار زیارت مولا امام رضا ع هنوز هم که برگشته ام باور نمی کنم  وقتی که در راه رفتی در رویای شیرین وصالی و وقتی که در راه برگشتی در غم گذشت زمان و تمام شدن مدت ملاقات... آقا زکریا هم مرتبه ای اولش بود به پایبوسی امام رضا ع مشرف می شد و من که خوشحال از این اتفاق فرخنده بودم دل توی دلم نبود دستان کوچک و پاکش را به حرم مبارک...
10 تير 1393

زیارت عمه سادات...

نمیدونیم چطور شد که زیارت خانم فاطمه ی معصومه قسمتمون شد! این بانوی کریمه از خزانه ی لطفشان ما را راه دادند در حرم مصفا و نورانی شان در ایام ولادت موالید شعبانیه امام حسین علیه السلام، حضرت قمربنی هاشم علیه السلام و امام سجاد علیه السلام.       آقا محمد جواد (دوست زکریا) و زکریا جون با شال سیدی... مامان سادات عزیزم (مامان بزرگ زکریا)       و قبله دلها: جمکران مقدس به جمکران که رسیدیم با آن هوای بهشتی اش ... عکس از یادم رفت! میدانی چرا؟ از شوق! آخر جمکران تنها بهشتی ست که جهنمی ها را راه می دهند. موقع برگشت از زکریا پرسی...
16 خرداد 1393

عکاس کوچولو

موقعیت جغرافیایی: تالاب هشیلان زمان: عصر یکی از روزهای زیبای خدا زکریا: مامان جون هادته قول دادی دوبینو بدی منم عکس بگیرم!!!!!!!!!!!!!!!!!  من: هرچه فکر کردم چیزی یادم نیامد!   ...
10 خرداد 1393

صبح جمعه...

زکریا: سلام صبح بخیر من و بابا: سلام به روی ماهت زکریا: زود صبحانه بخوریم بریم گردش! من و بابا: کجا بریم؟ زکریا: هرجایی که آب باشه پرنده باشه خوشتل باشه!    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- به خاطر کلاس بابامهدی صبح نتونستیم بریم گردش ولی باباقول داد و عصر جمعه که خونه خیلی دلگیره رفتیم بیستون     اگر ذره ذره مخلوقات در نظرم زیباست دلیلش  موسیقای صدای خنده ی توست که در دل دشت می پیچد -------------------------------------- موقع برگشت توی ماشین گفت: بابا...
27 ارديبهشت 1393

تجربه ای نو...

راهی جاده شدیم به مقصد : دیار قنوت و قنات و قناعت «شهر زیبای یزد» با دو همسفر به ظاهر کوچک که با حرف ها و حرکاتشان صفای سفر را دوچندان کردند با عکس های سفر که خاطره ها را ماندگار می کند...     لحظات تحویل سال نو را در حرم با صفا و نورانی امامزاده جعفر علیه السلام بودیم آتشکده زرتشتیان خانه هنر یزد مسجد اعظم حظیره نمایشگاه علوم قرآنی واقع در مسجد جامع کبیر     موزه آب یزد فدای خندیدنت...    (فدایی دارییییییییییییییییییییی) با با    ما گرسنه ایم...   روستای زیبا و تاریخی ...
17 فروردين 1393