مهندس معمار...
مشغول بازیه
مشغول که میگم در حد بندسلیگا...
همه ی اسباب بازی هاش دور و برش ریخته شده...
خانه نگو .... بازار شام
و ما رهایش کرده ایم به حال خودش
همین موقع آیفون زنگ خورد
رشته افکارش پاره شد برگشت و با نگرانی گفت:
وای مامان: بهمون (مهمون) اومد من خونه رو کثیف کردم!
نگاهش کردم و خندیدم
گفت: اتشال نداره؟
گفتم: بقیه ی بازی تو بکن تا من ببینم کیه؟
وقتی برگشتم دیدم داره تند تند اسباب بازی هاشو جمع میکنه
گفت: کی بود مامان؟ میاد بالا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گفتم: با طبقه ی پاین کارداشت
در عین ناباوری گفت: آخ جون راحت شدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی