ده تا...
این روزها زکریا میاد می ایسته روبروی ما (من و بابامهدی)
دستهاشو تا جایی که میتونه بالا میاره
و پنج انگشتشو از هم باز میکنه و میگه :
من شما رو اینقدر زیاد دوست دارم
بعدشم میگه:
مامان از این هم بیشتر...
فطط انگدتام (انگشتام) بیشتر بیشتر باز نمیشه.چیکار بکنم حالا؟
--------------------------------------------------------------------------------
اون وقت من و بابایی هستیم که نمی دونیم با این دلبری های تو چیکار کنیم عزیز مهربونم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی