قصه های مادر و پسری...
- این ایام دهه ی کرامت که همه اش مشغول مراسمات جشن عقد و عروسی دایی صابر بودیم زکریا عجیب جو عروسی گرفته و دایم میپرسه: مامانی زن من کو؟!!!!!!!!!!!!!!! حالا بماند ما اول با ماچ و جیغ کبودش می کنیم ازبس با مزه میپرسه و بعد هم طفره می رویم پ نه پ پامیشیم میریم خواستگاری ... - دیروز که تولد چندم بیست سالگی مان بود!!!!!!!!! از آنجایی که عزیزان منت گذاشتند و به ما هدایای کادوپیچ دادند زکریا هم طبق معمول دستمال کاغذی را اختیار نموده و موس کامپیوتر را در آن پیچانیده و به عنوان کادوی تولد تقدیممان نمود... - روز میلاد امام رضا (قربونش برم) که جشن عروسی دایی جون بود زکریا رو بردیم آتلیه تا به بهانه ی تولد سه سالگی زکریا خودمون هی عکس بگی...