زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

قصه های مادر و پسری- 4...

همیشه برای رفت و آمدها زکریا اصرار داره که سوار اتوبوس بشیم ولی من همیشه به خاطر ترافیک سنگین خیابان ها و کم آوردن وقت طفره میرم ولی بالاخره یک روز که مهمون خونه ی خاله الهام بودیم تصمیم گرفتم با اتوبوس بریم و به زکریا گفتم جایزه اش اینه که قراره سوار اتوبوس بشیم... اولش که گفت: فقط اتوبوس قرمز بیاد سوار بشیم! وقتی که سوار شدیم شاکی بود که جایی که خواسته بشینه چرا یه نفر دیگه نشسته و من باید بگم اون خانوم بلند بشه! که با توضیحات اینجانب متقاعد شد که نباید چنین خواسته ای داشته باشه در مسیر راه از اونجایی که خیلی ذوق زده بود یکسر حرف میزد و شعر میخوند و تعریف میکرد مثلا گفت: مامان میدونی 3 تا ماشین اندازه ی هه (یه) ابوبوسه(ا...
28 مهر 1393

قصه های مادر و پسری-3 ...

موقع رفتن به کلاس زبان بود و کمی هم دیر شده بود. هرچی زکریا رو صدا می زدم که بیاد تا دست و صورتش رو بشورم و حاضرش کنم جوابی نمی شنیدم. اومدم درب اتاقش ایستادم تا ببینم قضیه چیه؟ دیدم نشسته روی تختش و یه ورق روزنامه دستش گرفته! بهش گفتم چرا نمیای داره دیرمون میشه. گفت: دارم روزنامه می خونم! اینقدر این جمله اش جدی بود و چشمهایش درگیر عکس های ریز و درشت صفحه ی روزنامه بود که هیچی کلمه ای دیگری نگفتم و چند دقیقه بهش فرصت دادم ...
28 مهر 1393

کاردستی بازی مورد علاقه ی زکریا-2

با شروع ترم سوم کلاس زبان شور و شوق تازه ای در زکریا برای رفتن به کلاس شکل گرفته دلیل اصلیش اینه که تمام درس های این ترمشون با کاردستیه مثلا یکی از درسهاشون که در مورد باز و بسته شدن دربه به صورت مصور جزء خاطراتش ثبت شد...   open the door close the door           به همین راحتی نه تنها جمله سازی به زبان انگلیسی در ذهنش حک میشه بلکه همکاری ، تلاش برای رسیدن به هدف, استفاده از ابزار کار، مشورت، صبر و .... یاد می گیره یادگاری از همکلاسی های ترم سوم - مهر93   توی این عکس قرار بود حوض هم بیفته!!!!!!!!!!! ---------------...
25 مهر 1393

سفری کمی متفاوت تر ...

سلام به همه ی دوستان عزیزم و خوانندگان وبلاگ زکریا تا چند روز دیگه با عکس های مسافرت به استانبول منتظر ما باشید... تازه دیشب از سفر برگشتیم و فکر می کنم تا چند روز آینده فرصت آپ پیدانکنم . عکس های سفر در ادامه ی مطلب: البته یه عکس رو به خاطر دل مرضیه جون مامان محمدمهدی اضافه می کنم هتل لیون - در بدو ورود به هتل یک ساعتی منتظر خالی شدن اتاق شدیم چون ما 7 صبح رسیدیم استانبول و موعد تحویل اتاق ها ساعت 2 بعد از ظهر بود ولی خدارو شکر ساعت 8 صبح یک اتاق برای ما خالی شد... زکریا در حال میل نمودن صبحانه با اشتهای مکفی!!!!!  اولین و دومین روز سفرمون بارانی بود البته ما غافلگیر ن...
10 مهر 1393

قدم های رشد...

قبل از اعلام استقلال زکریا در انجام امورات شخصی اش ما شب به شب مسواک می زدیم یعنی رسم خانوادگی این بود. البته از زمانی که زکریا اعلام استقلال نموده رسم کاملا عوض شده و مراسمات مسواک زنی جناب زکریا صبح و ظهر و شب و نیمروز و وقت و بی وقت ادامه دارد. حالا بماند که راهی پیدا کرده برای آب بازی با مجوز رسمی. وقتی می رود تا مسواک بزند ما رسما زیر پوستی عزای عمومی می گیریم ولی به روی مبارک خودمان نمی آوریم که خدایی ناکرده خدایی ناکرده زده نشود از امر مسواک زنی. لب هایمان را نیم متر به نشانه شادی و خرسندی می گشائیم و قربان صدقه ردیف می کنیم که نفهمد درونمان چه غوغایی برپاشده از شالاپ و شلوپ و مصرف بی رویه آب(که ما تا آنجایی که می توانیم با ...
2 مهر 1393

معنی اول مهر برای من فرق دارد....

اول مهر که می شود در ذهن همه بازگشایی مدارس می آید... ولی برای من معنی اش این نیست! اول مهر که می شود در ذهن همه خاطرات تلخ جنگ می آید ولی برای من معنی اش این نیست! یکسال شد... دقیقا همین سی ام شهریور سال پیش بود که معنای اول مهر را در تقویم دلم عوض کردم. درست است: یکسال است که مادر شدم!!!!! یکسال است که با اداره و کارم خداحافظی کرده ام... مهر برای من واقعا بوی مهر گرفت. توی این یکسال هربار که زکریا رو بغل کردم خدا رو شکر کردم هربار که صدایش را شنیدم  خدا رو شکر کردم هربار که دوید و پرید توی بغلم بی اختیار به ساعت روی دیوار نگاه می کردم  خدای من الان باید پشت میزم می ...
31 شهريور 1393

...

ما نمی دونیم متکا روی تخت اضافه ست؟ یا سر نباید روی متکا باشه؟ یا مد شده سرو ته بخوابی؟ یا اینجوری خواب کیفش بیشتره؟ یا... زکریا هر روز صبح سرو ته از روی تخت بیدارمیشه بعد میگه: ا چرا اینجوری هابیدم مامانی؟ جالبه برای خودش هم سواله؟ ...
24 شهريور 1393

سبد اسباب بازی غصبی تا حالا دیدید؟

مشغول آشپزی بودم که دیدم زکریا سبد رخت چرک ها رو کشون کشون آورده خالی کرده وسط حال و منو صدا میزنه و میگه: مامانی سبد اباس بازیام کوچیده من این سبد و می خوام.... نتیجه گیری منطقی: (برای جلوگیری از توذوقی زدن به انتخاب کودک) زین پس به اندازه ی همان سبد کوچک، رخت چرک جمع کنیم تا هم کدبانو تر شویم و هم صرفه جویی نماییم در خرید یک سبد جدید برای جای اسباب بازی یگانه ی کوچک قلبمان. ...
24 شهريور 1393