سفری کمی متفاوت تر ...
سلام به همه ی دوستان عزیزم و خوانندگان وبلاگ زکریا
تا چند روز دیگه با عکس های مسافرت به استانبول منتظر ما باشید...
تازه دیشب از سفر برگشتیم و فکر می کنم تا چند روز آینده فرصت آپ پیدانکنم .
عکس های سفر در ادامه ی مطلب:
البته یه عکس رو به خاطر دل مرضیه جون مامان محمدمهدی اضافه می کنم
هتل لیون - در بدو ورود به هتل یک ساعتی منتظر خالی شدن اتاق شدیم چون ما 7 صبح رسیدیم استانبول و موعد تحویل اتاق ها ساعت 2 بعد از ظهر بود ولی خدارو شکر ساعت 8 صبح یک اتاق برای ما خالی شد...
زکریا در حال میل نمودن صبحانه با اشتهای مکفی!!!!!
اولین و دومین روز سفرمون بارانی بود البته ما غافلگیر نشدیم چون قبل از حرکت هواشناسی گوگل اعلام کرده بود که هوا بارانی به مدت 48 ساعت
متروی کاپیتاش
مرد خندان سفر
زکریا حتی میون استانبول هم ذرت فروشی از دستش در نمی رفت....
یکی از موزه های نه گانه ی کاخ تاپ کپی که البته اسم این عمارت به چند مدل تلفظ میشه
مرد سفر در حال استراحت
میدان تکسیم (معروف ترین و قدیمی ترین میدان شهر استانبول)
یکی از خاطره انگیزترین قسمت های سفرمون سوار شدن کشتی و گشت رودخانه بود زیر پل بوسفور و مناظر کاخ های اطراف و بارش نم نم باران
بارش باد گاهی خیلی زیاد میشد و من زکریا رو مجبور میکردم علی رغم میل خودش کلاهش رو یک لحظه از سرش بر نداره
کاخ دلماباغچه یکی از کاخهای پادشاهان عثمانی با مساحت 200 هزار متر مربع و 285 اتاق و 46 تالار با ساحلی به طول 600 متر که متاسفانه عکاسی ممنوعععععععععععععععععععععععععععععع بود
بازدید از کاخ حدود 6 ساعت طول کشید و مرد کوچک سفر خسته شده بود
پرنده های میدان تکسیم
مسجد بلو یا همون مسجد کبود قدیمی ترین مسجد استانبول
و نماد هنر مسجد سازی عثمانی محسوب می شود
موزه ی عروسک های چوبی دایناسورها که یکی از طبقات یک مرکز خرید بود و من شارژ دوربینم یاری نکرد
موزه ی آکواریم طبقه انتهایی مرکز خرید زیتون
موزه ی آکواریم بسیار زیبا و شگفت انگیز بود و چندین مرتبه زکریا دورزد و همه ی تالارها رو نگاه می کرد و از ما میخواست براش توضیح بدیم
من برای زکریا توضیح دادم که کلیسا برای مسیحی ها مثل مسجد برای مسلمونهاست
زکریا گفت: نه نمیشه اینجا نماز بخونن اینجا فرش نداره ، مهر نداره! اینجا رستورانه!
و ما هر روز که از میدان تکسیم می گذشتیم می بایست چند دقیقه ای را به انتظار زکریا می ماندیم تا با کبوترهای میدان حال و احوال کند و اگر می دانستیم یک مشت گندم را آنجا یک لیره می فروشند حتما یکی دو کیلو از خانه با خودمان می بردیم تا زکریا مشت مشت گندم نخرد!!!!!!!!!
دلبندمان ادای پدر را در می آورد نقشه ای را از توی کشوی میز داخل اتاق برداشته و با خودش همه جا می آورد و چند دقیقه یکبار ما را متوقف نموده و مسیر را نشانمان می دهد!!!!!!!!!!!
دلبندمان مشغول نماز است در مسجدی که کودکی به نماز نمی ایستد آن هم با نشان شیعه زادگی (مهر نماز)
بندرگاه
سفر تمام شد و با کوله باری از خاطره و سوغاتی برگشتیم و در کنار تمام نعمت هایی که تا قبل از این شاکرش بودیم نعمت مسلمان بودن و شیعه علوی بودن را نیز اضافه نمودیم که عجب در این شهری که معروف است به نام شهر هزار مسجد دلمان گرفت از نبودن نام دخت نبی و چشممان ذائل گشت از دیدن نام ابوبکر و عثمان و عمر
و غم بارمان گشت که نام حسنین سلام الله علیها در پایین محراب ها بود و دلمان لک زد برای دیدن نام پنج تن آل عبا