زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

یادت نره...

نزدیک  موقع خوردن ناهار بود که گفت: مامانی سیب زمینی با سس می خوام. ددست کن برام. گفتم: مادر دیرگفتی متاسفم ناهار درست کردم باشه تا فردا. گفت: مامانی فردا یادت نره بگی متهسفسم...  
3 شهريور 1393

کاردستی بازی مورد علاقه ی زکریا

هر چی خرد و ریزه توی خونه ی ما قابل احترامه و دور ریختنی نیست... قدرشان را می دانیم و جمع شان می کنیم برای روزی که دردانه ی کوچکمان دلش بازی کاردستی سازی بخواهد البته خودمان هم کم لذت نمی بریم از این بازی ها!!!!!!!!!!!!! حتی اگه چیزی درست نشه در آخر کار ما نه به روی خودمان  می آوریم نه ناراحت می شویم همین که ساعت ها سرگرم می شود با دقت و ظرافت و دستان کوچکش و فکر بی نهایتش را معطوف ساختن می کند ما راضیم و خوشحال مدت زمانی که می گذرد خودش می آید و پیشنهاد شراکت می دهد مامانی بیا مجسمه ی مامان درست کنیم! ما هم دلمان ضعف می رود برای شراکت دست به کار می شویم مرحله به مرحله نظر پ...
28 مرداد 1393

پایان ترم اول little pockets

زکریا روز پنجشنبه گذشته اولین تجربه ی آزمون دادن رو توی زندگیش امتحان کرد و خدا رو صد هزار مرتبه شکر با نمره 90 روسفید بیرون اومد. به نظر  خانوم سهرابی مدرس مهربون  زکریا جون این نمره برای سن و سال زکریا فوق العاده ست و تا به حال شاگرد 3 ساله توی کلاسش نبوده و من از این بابت فقط می تونم با زبانی قاصر خدا رو شکر کنم. این هم عکسهای بچه های مدرسه زبان - همکلاسی های زکریاجون: که همه پیش دبستانی هستن به جز زکریا و طاها و نیایش و هانیه از راست: طاها - هانیه - سلما - ثنا - زکریا - نیایش آموخته های زکریا در ترم اول: hello goodby ball   - balls dall -dalls b abbels cerayent red gre...
28 مرداد 1393

هفته ای یک روز!

این روزها به شدت شریف زاده ی کوچک خانه ی ما به پای نت نشستن ما حساسیت پیدا کرده ... از جملاتی مانند:  آی مامان بدو بیا پام دد گ ِفت (گرفت) مامانی خسته شدی ! بیا پیش من با من بازی کن! مامان اونجا نشین بیا کادسی (کاردستی) درست کنیم! و ... استفاده می کند ما هم تدابیری اندیشیدیم تا حساسیتش به حسادت تبدیل نشده هفته ای یک روز بیاییم بنشینیم در این کلبه ی خاطراتمان  مثل الان روزی ... صبح های سه شنبه
21 مرداد 1393

مهندس معمار...

مشغول بازیه مشغول که میگم در حد بندسلیگا... همه ی اسباب بازی هاش دور و برش ریخته شده... خانه نگو .... بازار شام و ما رهایش کرده ایم به حال خودش همین موقع آیفون زنگ خورد رشته افکارش پاره شد برگشت و با نگرانی گفت:  وای مامان: بهمون (مهمون) اومد من خونه رو کثیف کردم! نگاهش کردم و خندیدم گفت: اتشال نداره؟ گفتم: بقیه ی بازی تو بکن تا من ببینم کیه؟ وقتی برگشتم دیدم داره تند تند اسباب بازی هاشو جمع میکنه  گفت: کی بود مامان؟ میاد بالا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گفتم: با طبقه ی پاین کارداشت در عین ناباوری گفت: آخ جون راحت شدم
21 مرداد 1393

کادوی تولد : سفــــــــــــــــــــــــــر+ عکس های تجربه ی زندگی

تعطیلات بعد از  عید فطر فرصتی شد تا بزنیم به جاده و راهی دیاری شویم خنک یا حداقل خنک تر از کرمانشاه بالاخره تصمیم گرفتیم راهی همدان و زنجان شویم و تولد گل پسر را در جاده باشیم ساعت پنج و پنج دقیقه ی عصر را توقف نمودیم به احترام تولد زکریای نازنیم - کنار سراب فش در شهرستان کنگاور استان کرمانشاه حسابی زکریا و سپهر توی آب بازی کردن البته کمی ترس داشتن و وقتی خسته شدن فقط یه هندونه ی خنک خستگیشونو رفع می کرد. و این هم آقا سپهر یار و یاور ما در سفرها و رفیق فابریک زکریا صبح روز دوم سفر - شهرستان کبودرآهنگ و سرمای هوا موقع خوردن صبحانه حسابی غافلگیرمون کرد. غار بی نظیر و فوق العاده با عظمت و زیبای &nb...
13 مرداد 1393

ای همه ی هستی من تولدت مبارک

حضورت ، وجودت، انگیزه ایست برای بودن و نفست ، مددیست برای نفس کشیدن زکریای بی مانندم تولدت مبارک     ای سراسر نور ، روشنی ، پاکی ، قداست ، لطف  تولدت مبارک امسال هم هفتم مرداد از راه رسید تا تابستان با همه ی گرمایش برایمان بهاری شود ------------------------------------------------------------------------- میلادت امسال مصادف شد با  عید سعید فطر  تا برکت و نورانیت رمضان را خدای مهربان به تو هدیه دهد شریف زاده ی من: امسال سومین سالی ست که خورشید زندگی مان شده ای  و معن...
6 مرداد 1393

حماسه سازان فردا ... مردان کوچک امروز

امسال هم به همراه زکریا و باباجون راهی شدیم تا به خیابون بریم ولی این بار:  هم با وضو                   هم با نیت                  و هم با هدف یه هدف بزرگ و مقدس راهپیمایی امسال روز قدس رو میگم...   نمیدونم چرا امسال اینقدر بی تاب بودم تا مشت هامو گره کنم و با صدای بلند تر از هرسال بگم مرگ بر اسرائیل و آمریکا حتی یک لحظه صحنه های بمباران بچه های غزه از جلوی چشمهام محو نمیشه... ما امسال توی این راهپیمایی تنها نبودیم و همه ی بچه های مدرسه ی قرآن با هم از این تکلیف شرعی سربلند بیرون اومدن از خدا می خوام ح...
6 مرداد 1393

خداحافظی با ترم اول کلاس آموزه های دینی - قرآن کریم

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام خدا رو شکر که زکریای عزیزم اولین آموزش رسمی طول عمرش رو با قرآن کریم آغاز کرد و آموختن آموزه های ناب دین محمدی اسلام عزیز و سپاسگزارم از مربی خلاق و صبور و متدین و مهربان و فهیم این دوره سرکار خانم خالقی. دیروز بچه ها به مناسبت آخرین روز از ترم اول کلاسشون با هم عکس یادگاری گرفتن: از راست: مهدی - ریحانه 1- محمد حسین - زکریا - ریحانه2 شکوفه های نازنینی که سه ماهه با هم همکلاس شدن و هم دوست ژست ریحانه منو کشته... و...
31 تير 1393