زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

نجوای مرد کوچک خانه ی ما با خالق...

نماز... باقيام و قعودش   باتكبير و درودش با ركوعش با سجودش    به من مي آموزد: فرياد نه سكوت      طلب نه ركود       حركت نه سكون                                                      (حميد سبزواري)   نوای دل مسکین از همین نماز عاشقی تا عرش می رود... بیاموز دلبندم زندگی یعنی همین سجود و بندگی       ...
25 تير 1393

اذان به افق زکریا

عصر بود و داشت قدم زنان بیسکوئیت می خورد با آبمیوه اومد جلو و گفت مامانی بخور! گفتم بعد از اذان می خورم. گفت: چرا ؟حالا بخور . و این کلمه ی تورو خدا را تازگی ها یاد گرفته. تو رو خدا بخور  تو رو خدا بخور گفتم: نمی تونم منتظر میشم اذان بده بعد می خورم گفت: کی اذان میشه؟ گفتم : هوا تاریک بشه گفت: اشتال نداره خودم آذان میگم تو بخور!!!!
25 تير 1393

قهر مادر و پسری!!!

مثلا با من قهر کرده بود! از اون قهرهایی که به دقیقه نمی کشد... و خودش می آید جلو و آشی آشی باشه مامان راه می اندازد. ولی انگار این دفعه فرق داشت... صدایش از توی اتاق می آمد بلند بلند داشت با کسی حرف می زد: من تو رو دوست دارم  من تو رو دوست دارم و همین جمله را هی تکرار می کرد... رفتم جلوی درب اتاق ایستادم دیدم داره با عکسم جلوی آینه حرف می زنه!!!!!!!!!!! گفتم با کی داری حرف میزنی؟ گفت: با این(اشاره کرد به عکسم) چون همیشه برام میخنده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! مثل تو عبصانی نیست !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دلیل عصبانیت آن روز من: با دمپایی دستشویی اومده بود روی فرش !! ...
25 تير 1393

مادرانه هایم...

روزها می گذرد و من گاهی دلم برای اتاق کارم در اداره، برای همکار نازنینم ،برای کارم  دلم تنگ می شود... خیلی تنگ... خاطراتش را در ذهنم مرور می کنم و می گذرم... زکریای عزیزم... آنقدر ندیدنت و نبوئیدنت و نبوسیدنت مادرانه هایم را بی رنگ کرد که قید همه چیز را زدم جز تو... خواستم به خدایی که تو را ارزانی مان داشت بگویم: می دانم وظیفه ی اصلی ام را نباید فراموش کنم. با تو بودن را با تمام دنیا عوض نمی کنم...       ...
24 تير 1393

ساعت ها سرگرم بازی...

این روزها در بازی هایت :یک روز تصمیم میگری پلیس شوی و روز دیگه خلبان و یه روز دیگه هم میای و میگی مامان دهنتو باز کن! ببینم دانانونات خباب نیستن؟ آخه من دکترم! یک روز تعمیرکار ماشین میشی و روز بعد بستنی فروش...   و من منتظر بزرگ شدنت تا ببینم آینده ای را که امروز برایم بازی اش را در می آوری... مامانی ساکت باش . چرا زکریا جون؟ آخه اینجا ماشینام لالا کردن. مامانی منو پیدا کن! آفنین فهمیدی کجام!!!!!!!!!!!!!!! اصولا با مداد رنگی هایش دیوار می سازد ، خانه می سازد، تفنگ بازی می کند، آنها را تعمیر میکند ولی به نظرش لزومی ندارد با آنها نقاشییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بکشد... م...
18 تير 1393

خاطرات بهار 93...

- بعد از دیدن فیلم 5 ستاره زکریا گفت: مامان دیگه نیایم سینما!!!!!!!!!!!!!!  با تعجب گفتم چرا؟ گفت: دزد و پلیس نداشت!!!!!!!!! ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------- - یه روز دیدم هیچ صدایی از زکریا نمیاد... با تعجب دنبالش گشتم... با عروسکش آرش رفته بود توی حموم و آب رو باز کرده بود روی سر عروسکش و کلی شامپو ریخته بود روش.  گفتم: چیکار میکنی؟  گفت می خوام تمیز بشه آبرومون نره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------- ای...
16 تير 1393

کربلایی زکریا مشهدی می شود...

از آنجایی که ائمه کریم اند و بخشنده... و از آنجا که امام رئوف ، حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام صدای دل تنگ ما را شنید خیلی اتفاقی و یک مرتبه راهی دیار مشهد الرضا شدیم در این روزهایی که از رمضان المبارک گذشته من هنوز در خواب روزهای آخر شعبانم... سرزمینی که مدت ها بود دل تنگش بودم و بی قرار زیارت مولا امام رضا ع هنوز هم که برگشته ام باور نمی کنم  وقتی که در راه رفتی در رویای شیرین وصالی و وقتی که در راه برگشتی در غم گذشت زمان و تمام شدن مدت ملاقات... آقا زکریا هم مرتبه ای اولش بود به پایبوسی امام رضا ع مشرف می شد و من که خوشحال از این اتفاق فرخنده بودم دل توی دلم نبود دستان کوچک و پاکش را به حرم مبارک...
10 تير 1393

تصمیم جدید من و بابا

چونکه یه سینما نزدیک خونه ی ماست تصمیم گرفتیم برای آشنایی زکریا با محیط های اجتماعی و مخصوصا عادت کردن به شرکت در فعالیت های اجتماعی هر از چند گاهی به سینما بریم . برای شروع از فیلم آقای حاتمی کیا شروع کردیم به چند دلیل : - متبرک شدن این فیلم به نام شهید چمران - موضوع فیلم که در استان کرمانشاه و شهر پاوه بازی شده بود. - علاقه به فیلم نامه نویسی و کارگردانی آقای حاتمی کیا حتی با تمام نقطه ضعف های فیلم - گویش کردی که در فیلم به کار رفته بود همه و همه باعث شد ما با فیلم چ شروع کنیم البته بعضی از صحنه های فیلم که مجروحان جنگ و صحنه های بمباران را داشت کمی برای زکریا مناسب نبود ولی  خدارو شکر خیلی آرام نگاه می کرد و...
25 خرداد 1393