زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

قلبم به فدای قلبت...

خواستم از زکریا و دختر عمه اش عکس بگیرم و راهنمایی شون کردم که با دستاشون قلب درست کنند و حاصل این کار شد این عکس: قلب زکریا رو... من فدات بشم مادر کلی تلاش کردی که بشه قلب ... صفای قلبتو صفاست... ...
21 شهريور 1393

قصه های مادر و پسری2...

بعد از ظهر از خواب بیدار شد و گفت: مامانی خواب ذذت دیدم(ذرت) گفتم: خوابت چطوری بود؟ گفت: ذذت کباب کردیدم. ماهم منتظر جرقه ای تا خودمان را فدا کنیم . چادر و چاقچور کردیم و رفتیم بازارچه محل تا اولین قدم تعبیر خواب دلبندک را برداریم و سبب خیری شد تا یکی از عزیزترین عزیزان قدیممان را ببینیم . ذذت خریدیم و اومدیم خونه تا خواب دردانه تعبیر گردد. گاهی که می شود به همین سادگی دلی را شاد کرد چرا که نه ... و جایزه مان شد دیدن همان دوست قدیمی و مرور خاطرات  ناب دبیرستان.   از هولش می خواست خام خام دست به کار شود...   زکریا: عین آدم بزرگ ها دایم به من گوشزد می کرد که مامانی داگه مواظب باش...
21 شهريور 1393

قصه های مادر و پسری...

- این ایام دهه ی کرامت که همه اش مشغول مراسمات جشن عقد و عروسی دایی صابر بودیم زکریا عجیب جو عروسی گرفته و دایم میپرسه: مامانی زن من کو؟!!!!!!!!!!!!!!! حالا بماند ما اول با ماچ و جیغ کبودش می کنیم ازبس با مزه میپرسه و بعد هم طفره می رویم پ نه پ پامیشیم میریم خواستگاری ... - دیروز که تولد چندم بیست سالگی مان بود!!!!!!!!! از آنجایی که عزیزان منت گذاشتند و به ما هدایای کادوپیچ دادند زکریا هم طبق معمول دستمال کاغذی را اختیار نموده و موس کامپیوتر را در آن پیچانیده و به عنوان کادوی تولد تقدیممان نمود... - روز میلاد امام رضا (قربونش برم) که جشن عروسی دایی جون بود زکریا رو بردیم آتلیه تا به بهانه ی تولد سه سالگی زکریا خودمون هی عکس بگی...
18 شهريور 1393

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

شب با صدای جیغ زکریا از خواب پریدم و دویدم توی اتاقش به نیمه ی اتاق که رسیدم دیدم داره با گریه میگه: ههوذ بلله شیمان رجیم بغلش کردم و گفتم: چیه مامانی چرا گریه می کنی؟ گفت: خواب دیدم ههولالا (هیولاها) اومدن منو ببرن ! منم دارم میگم:  ههوذ بلله شیمان رجیم گفتم: یعنی چی اینی که میگی؟(خواستم مطمئن بشم داره با آگاهی میگه یا...) گفت: شهین جون (معلم کلاس قرآن) گفته هروقت ترسیدین بگین یعنی برو شیطان بد! گفتم: بخواب مادر خیالت راحت باشه شیطان رفته. آروم خوابید و محکم دستامو گرفت... ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- پ...
11 شهريور 1393

ابراز تاسف به خانم مرضیه برومند برای کارگردانی فیلم شهرموشها2

دیروز با کلی نشاط و سرزندگی گلشن و زکریا رو بردیم سینما برای دیدن یه فیلم بچه گانه!!!!!!!!!!!!!!!!!! این دوتا اینقدر ذوق و شوق داشتند که نگو... ولی موقع تموم شدن فیلم و بیرون اومدن از سالن سینما نه تنها خبری از سرزندگی و شادی در بچه ها نبود بلکه با یه سردرگمی و ترس از سالن بیرون اومدن و متاسفانه جمله ای که از زکریا شنیدم تا مدت ها زمان لازم دارم که ذهنیتش رو در مورد سینما عوض کنم. زکریا گفت: مامانی سینما بده دیگه نیایم! بعد از تموم شدن فیلم فقط به این فکر می کردم که چطور میشه که بعضی از کارگردانهای کارهای کودک به خودشون اجازه میدن بچه ها رو دست مایه افکار سیاسی قرار بدن و به راحتی افکار پاک و بانشاط کودکان رو لگدمال کنند و ابرا...
10 شهريور 1393

افعال در دستور زبان فارسی- انتشارات زکریا

ببندم: ببستش کنم می خوام بخرم: بخریده کردم من می شورم: من بشوربشورم حواسم نبود: حاساسیم نبود کفش بپوشم: ککش پپوشیده کردم میخوام برم: خواسته بودم برم می ریختی: می ریزیده بودی می آمد:می آده بود  
9 شهريور 1393

ده تا...

این روزها زکریا میاد می ایسته روبروی ما (من و بابامهدی) دستهاشو تا جایی که میتونه بالا میاره و پنج انگشتشو از هم باز میکنه و میگه : من شما رو اینقدر زیاد دوست دارم بعدشم میگه: مامان از این هم بیشتر... فطط انگدتام (انگشتام) بیشتر بیشتر باز نمیشه.چیکار بکنم حالا؟ -------------------------------------------------------------------------------- اون وقت من و بابایی هستیم که نمی دونیم با این دلبری های تو چیکار کنیم عزیز مهربونم.
9 شهريور 1393

شهر گردی...

از وقتی ماه مبارک رمضان تموم شده برنامه های گردشگری مونو از سر گرفتیم و تقریبا هر روز به جز روزهایی که زکریا کلاس داره می ریم پارک   نه فقط یک پارک مشخص و ثابت و نزدیک بلکه همه ی پارک هایی که تقریبا مسیرشون رو بلدم!!!!!!!!!!!!! به چند دلیل: 1-برای زکریا تکراری نمیشه و قوه تخیل در بازی براش همیشه تر و تازست 2-مسیرها رو یاد میگیره و میدونه به کجا میگن دور از خونه 3-تقریبا همه ی خیابون های اصلی شهر رو میشناسه و مسیرها رو با راهنمایی من میگه. 4-از دیدن فضاهای مختلف پارکها لذت میبره و تفاوت اونها رو به من میگه. 5-بین پارکها انتخاب میکنه و میگه مثلا: پارک دیروز رو بریم یا نریم خوب نبود. ------...
3 شهريور 1393

نماز زلزله

نمازم که تموم شد ؛ گفت: مامانی نماز زلزله بخون! گفتم: نگو تو رو خدا زکریا(از اسم زلزله هم می ترسم!!!!) امروز که زلزله نیومده . گفت: بخون ببینی خخبار داره میگه رو کردم به تلویزیون دیدم اخبار داره خبر زلزله توی یکی از کشورها رو میگه...
3 شهريور 1393