زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

قصه های مادر و پسری-3 ...

1393/7/28 20:58
نویسنده : مامان زکریا
238 بازدید
اشتراک گذاری

موقع رفتن به کلاس زبان بود و کمی هم دیر شده بود.

هرچی زکریا رو صدا می زدم که بیاد تا دست و صورتش رو بشورم و حاضرش کنم جوابی نمی شنیدم.

اومدم درب اتاقش ایستادم تا ببینم قضیه چیه؟

دیدم نشسته روی تختش و یه ورق روزنامه دستش گرفته!

بهش گفتم چرا نمیای داره دیرمون میشه.

گفت: دارم روزنامه می خونم!

اینقدر این جمله اش جدی بود و چشمهایش درگیر عکس های ریز و درشت صفحه ی روزنامه بود که هیچی کلمه ای دیگری نگفتم و چند دقیقه بهش فرصت دادم

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان امیررضا
28 مهر 93 21:05
امان از دست این پسرا...... پسری حالا چه خبر؟ دنیا دست کیه؟
مامان نازنین زهرا
28 مهر 93 23:21
بزرگ شده پسرمون خو....میذاشتی تا آخرشو بخونه به هر حال بزرگ مرد کوچک سرزمین مونه...یعنی اون موقع فقط منتظر عکس العمل شما بوده...که بهترین عکس العمل بوده
مامان زکریا
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان گلشن
29 مهر 93 11:30
کاملا میتونم تصور اون حالتش رو بکنم.قند عسل .معلومه در اینده برای درس خوندن چقدر جدیه
نسيم مامان آبتین
29 مهر 93 14:57
پسر با معلومات
مریم مامان دونه برفی
30 مهر 93 8:39
آفرین به این گل پسر بزرگ و زرنگ موفق باشی عزیزم.
مامان محمد مهدي (مرضيه)
4 آبان 93 9:25
خوب ماماني پسري حسابي مرد شده و مي خواد بدونه تو دنيا چه خبره
رها
4 آبان 93 10:08
واقعا اینطور وقتها آدم می خواد بخوردشون فدات بشه خاله با این کارهای شیرینت خوب بانو وقت مطالعه مزاحم بزرگ مردکوچکتان نشوید