باید رفت نه یکبار بارها و بارها و بارها...
مگر بی دل هم می شود زندگی کرد؟
نه نمی شود
من هم دلم پیش خودم نیست
به دست کریمانه ی اهل بیت امانت است...
جایتان خالی بود
امسال نوروز فاطمی در کربلای معلی بودیم
هر وقت درست و حسابی باورم شد از سیر تا پیازش را تعریف می کنم.
-----------------------------------------------------------------------------
ادامه ی مطلب:
سلام به همه ی دوستان گل و بهتر از گلم
مهربونا من این روزها خیلی سرم شلوغه و کمتر به وبلاگ سر می زنم
منو ببخشید
ولی با کلی عکس سفر برگشتم
البته الهام سادات جون از من زرنگ تره و قبلا همه عکس ها رو گذاشته توی وبلاگ گلشن
اینجا مقام دست حضرت عباس است
من به این قسمت داستان دقت نمی کنم که یک مقام است و واقعا اینجا دستان مبارک را از بدن یار و یاور امام حسین علیه السلام جدا نکرده اند
...
اینجا یادر آور این است که دستانی مبارک از پیکری مطهر جدا گشته...
کربلا را اگر در کربلا روایت کنی
آدم به جنون می رسد
و الله قسم
حرفی نمی زنم و روایت گری سفر را به عهده ی عکس ها می گزارم.
لحظه ی تحویل سال
چشمان خواب آلود و پف کرده ی من و زکریا
بین الحرمین شریف
زبانم قاصر بود از خواسته های دنیایی
بین حرمین شریف باشی و فرج مولای غائب را نخواهی جفاست...
این صورت ناراضی از زکریای رازی(به قول پدر جانمان که می گوید: زکریای رازی)
دقیقا تمام اسباب بازی فروشی ها را توقع داشت بار بزنیم بیاریم با خودمون!!!!
هر روز باقیمانده ی نان های صبحانه و ناهار و شام را ریز ریز می کردیم برای کبوترهای حرم
و این کار بیشترین میل و رغبت را در زکریا برای رفتن به حرمین شریفین ایجاد می کرد.
طوری که دایم می پرسید کی میریم حرم تا به کبوترا نون بدم؟
یک شب ساعت نزدیکای دو نیمه شب توی صحن امام رضا حرم مطهر مولا علی علیه السلام بیشتر از بیست تا کبوتر دور زکریا جمع شده بود
و صحنه ی خیلی زیبایی بود...
یادش بخیر