کادوی تولد : سفــــــــــــــــــــــــــر+ عکس های تجربه ی زندگی
تعطیلات بعد از عید فطر فرصتی شد تا بزنیم به جاده و راهی دیاری شویم خنک یا حداقل خنک تر از کرمانشاه
بالاخره تصمیم گرفتیم راهی همدان و زنجان شویم و تولد گل پسر را در جاده باشیم
ساعت پنج و پنج دقیقه ی عصر را توقف نمودیم به احترام تولد زکریای نازنیم - کنار سراب فش در شهرستان کنگاور استان کرمانشاه
حسابی زکریا و سپهر توی آب بازی کردن البته کمی ترس داشتن و وقتی خسته شدن فقط یه هندونه ی خنک خستگیشونو رفع می کرد.
و این هم آقا سپهر یار و یاور ما در سفرها و رفیق فابریک زکریا
صبح روز دوم سفر - شهرستان کبودرآهنگ و سرمای هوا موقع خوردن صبحانه حسابی غافلگیرمون کرد.
غار بی نظیر و فوق العاده با عظمت و زیبای کتله خور زنجان
عظمت و فضای رویایی داخل غار و آن هوای مطبوع و دلچسبش خضوع وبندگی را به رخ آدم می کشید...
و هر لحظه در مقابل عظمت خالق سر بندگی را به زیر می کشید
از غار که بیرون اومدیم عمه مهین و شوهرعمه با دو دختر ناز و مهربون با بابایی تماس گرفتن و گفتن که اونها هم راهی زنجان هستن و ما همگی از خوشحالی جیغیدیم ...
گنبد سلطانیه سومین گنبد عظیم دنیا از نظر مساحت گنبد - شهرستان سلطانیه زنجان
اینجا هم فاطمه خانوم به جمع زکریا و سپهر پیوستن و مانند موجودات خاک ندیده ذوق می نمودند برای خاک بازی و جالب اینجا بود که سپهر میگفت: میشه خاک مهربون دستمو کثیف نکنی؟!!!!!!!!!!!!!
و وقتی از زکریا پرسیدم داری چیکار میکنی گفت: سیمان بازی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ای خدا این آپارتمان نشینی را ختم به خیر گردان
بقعه مبارکه ی قیدار نبی - جد رسول الله واقع در شهرستان قیدار زنجان که گنبد و بارگاه این پیغمبر خدا عجب صفا و صمیمیتی داشت و حیف که زکریا اینجا که رسیدیم خواب بود و این هم عکس فاطمه جون دخترعمه ی زکریاست.
ادامه عکس ها در آپ بعدی چون زکریا از خواب بیدار شد...
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
امروز چهارشنبه ست ساعت 5 عصر و فرشته ی کوچک من آرام خفتیده و من فرصتی یافتم تا ثبت کنم خاطراتم را با این دردانه...
عکس های روز دوم سفر: همدان با لهجه بخوانید (هِمِدان)
زکریا: آگا ما بایین (پایین ) نمیایم از بابام دوباله پول بیگیر!!!!!!!!!!!!!
گنبد علویان که خودم اولین باری بود که دانستم همدان چنین بنای عظیم از نظر تزئینات گچبری و کوچک از نظر فضای کاربردی داره و خیلی جالب و دیدنی بود.
زکریا تا وارد شدیم گفت: بابا اینجا مسجده؟
باز هم زکریا و سپهر و فاطمه پناه بردند به بازی های کودکانه .
بازی هایی که هزاران اسباب بازی و شهربازی به گرد پای صفایش نمی رسد.
این کامیون های پلاستیکی را با چنان دقتی پر می کردند از خاک و سنگ و البته گوش باغبان اونور: چمن که نگو
انگار عجب کالای باارزشی را بار می زنند...
دقت کنید به چیدمان انگشت های زکریا لای بند دمپایی!!!!!!!!!!!!!
خب چیکار کنه طفلک اولین بارش بود که دمپایی لاانگشتی بدون حضور مادر جانش می پوشید!!!!!!!!!!
پارک ارم همدان
توی این عکس واقعااااااااااااااااا چقدر چهره ی زکریا واضح افتاده
البته با ضریب هوشی باید تشخصی داد که این زکریاست
بماند که این بنده ی دلواپس در نقش مادر با اصرار زیاد سوار شدم و مسئول دستگاه بازی هرچی خواست به من بفهمونه که خانم فقط تا 13 سال باید سوار بشه ولی گوش من بدهکار نبود و با خونسردی کامل گفتم سن منو برعکس کنی میشه همون 13 سال و سوار شدم
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1 دیگه علامت تعجب بسه خب
خسته و هلاک و کوفته از مسافرت برگشته بودیم که زکریا دنبال تولدش میگشت و دایم می پرسید تولدم کو؟
جریان را به مدل خانوم مارپل پیگیر شدیم که ببینیم منظور این دردانه چیست؟
خلاصه گفت که شمع می خواهد و کیک و فوت و ...
جریان دستگیرمان شد...
ما هم که دلمان در می آید برای تولد و جشن و مهمانی و بچه و جیغ و سرو صدا
دست به کار شدیم...
تا جاویدان شود خاطره سه سالگی مرد کوچکمان
زکریا توی مغازه : مامان من سه سالکه 3 تا شمع بخر!
مامان بشقاب نخر توی خونه بشقاب داریم! و توضیحات من ...
مامان کلاه تولد بچه بودم دوست نداشتم الان خیلی دوست دارم!