اذان به افق زکریا
عصر بود و داشت قدم زنان بیسکوئیت می خورد با آبمیوه
اومد جلو و گفت مامانی بخور!
گفتم بعد از اذان می خورم.
گفت: چرا ؟حالا بخور . و این کلمه ی تورو خدا را تازگی ها یاد گرفته.
تو رو خدا بخور
تو رو خدا بخور
گفتم: نمی تونم منتظر میشم اذان بده بعد می خورم
گفت: کی اذان میشه؟
گفتم : هوا تاریک بشه
گفت: اشتال نداره خودم آذان میگم تو بخور!!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی