متفکرانه ها...
یه گوشه نشسته بود ساکت و آروم!
گفتم: زکریا جان چیزی شده مامان؟
گفت: نه هیچی!
-- و چه کلمه ی جدیدی بود این (هیچی)
تابحال نشنیده بودیمش
برای خودش دنیایی معنی داشت
زبانش گفت هیچی و چشمانش گفت:
بگذار کمی با خودم خلوت کنم
بگذار کمی فکر کنم
بگذار تنهایی ام را قاب بگیرم
بگذار بزرگ شود
و چه ناباورانه حرکات و سکناتش دارد تغییر می کند...
خدای رب العالمین شکرت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی