زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

بارالها...

بارالها، به خواب کودکم آرامش به بيداری اش عافيت به عشق اش ثبات به مهرش تداوم به قلبش ایمان وبه عمرش بركت جاودان عطا كن   ...
19 دی 1390

بافتن آرزوها

وقتی که داشتم این شال و کلاه رو واست می بافتم نمی دونستم که یه خانوم کوچولویی یا یه آقا کوچولو! همین که می دونستم هستی...برام کافی بود (اون موقع شما فقط دوازده هفته داشتی)  اولای زمستون بود و مغازه های کاموا فروشی رونق گرفته بودن ... بی اختیار دلم خواست برات یه کاموا بخرم ویه چیزی واست ببافم !!!!! با اینکه بافتنی بلد نیستم !ولی خریدم  و من با چه عشقی می بافتم .(از همکارام یادگرفتم) می بافتم که یه روزی مثل امروز بپوشی و من فدای اون چشمایی بشم که از زیر شال و کلاه بهم نگاه می کنن. ...
19 دی 1390

دعای مادرانه

الهي زندگيت طعم عسل شه دعاي دشمنت هي بي اثر شه ستارت تا ابد روشن بمونه سياهي رنگ خونت را ندونه الهي مرغ عشق آرزوهايت سر شب تا سحر يكدم بخونه
8 دی 1390

ثبت لحظه های رشد

عزیز دل مامانی وقتی اینجوری نگاه می کنی منو یاد مردهای بزرگ میندازی الهی فدات بشم فدای اون تک دادنت . فدای اون نشستنت توی این عکس زکریا دو ماهش تموم شده. خیلی بهش وابسته شدم . حتی وقتی که خوابیده روی سرش وامیستم و به صورت ماهش نگاه می کنم. درست مثل یه موجود آسمانی میمونه. وقتی که نوزاد بود دائم توی خواب می خندید و لبخند اکثرا روی لبش بود. وقتی فکر می کنم شش ماه مرخصی ام که تموم بشه چیکار باید بکنم کلافه میشم. دلم نمیاد بذارمش مهد. طفلکم اذیت میشه. از خدا میخوام خودش بهترین راه و بهم نشون بده. گل پسرم تازه یاد گرفته بچرخه و با اشباء نزدیکش بازی کنه. تازه اگه حواسم بهش نباشه ممکنه قل بزنه و با دهان روی زمین بمونه. و...
8 دی 1390

شب عاشورا

این عکس مربوط میشه به شب عاشورای امسال زکریا اینقدر خسته بود و خوابش میومد که تا رسیدیم خونه خوابید با همون لباسای سقایی تنش. توی این ده شب اول ماه محرم کم کم به صدای بلند آمپلی فایر و بلندگوهای هیئت عادت کرد ولی شبهای اول خیلی می ترسید و بی قراری می کرد. ...
8 دی 1390

جیغ بنفش

پسرم تازگی یاد گرفته جیغ میزنه از نوع بنفشش. گاهی آنچنان با داد و آ و او و ... قاطیش میکنه که میشه گفت کم از یه کنسرت همه چیز تموم نداره!!! ...
8 دی 1390

عکس العمل های ناب

پسرم تازگی ها یاد گرفته برای هرچیزی که میبنه دستش رو دراز میکنه و اگه بهش نزدیک باشه اونو میگیره و به دهانش میبره! همه چی رو با دهانش تست میکنه. موقع غذا ، سرسفره محکم دست و پا میزنه و انگارمیگه که اونم میخواد غذا بخوره! هنوز خیلی زوده که بهش غذا بدم . گاهی آب جوشیده سرد شده بهش میدم ولی عاشق مکیدن سیبه. با یه شوقی این کار و انجام میده که ما رو به وجد میاره. از صدای بلند تلوزیون خیلی خوشش میاد. با برنامه خاله شادونه از خودش صداهایی شبیه آ  او    آ  او با   درمیاره که معلومه خیلی خوشش اومده. عاشق ماشین سواریه. البته به محض اینکه سوار ماشین بابایی میشه بعد از چند دقیقه می خوابه به محض اینکه به ...
8 دی 1390