نرفتیم زیارت ولی پای قاب شیشه ای رفتیم قاطی عزادارا...
اومد و گفت: مامان حسین جان !(گفتم: برای چی زنجیر می خوای پسرم؟) دستم و کشید و آورد پای تلویزیون دیدم داره دسته جات زنجیرزنی حرم مطهر رضوی رو نشون میده از ذوق خواستن زنجیرش نمیدونم چطوری رفتم و زنجیر و واسش آوردم خودم هم نشستم و ماتش شدم بچه که ریا بلد نیست آنچنان از شفیع دلش زنجیر زد که به حالش قبطه خوردم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی