خو...خو.............خو
یه روز غروب توی خیابون (البته هوا هم تاریک شده بود) زکریا دوید اومد چسبید بهم و دیدم یه کم ترسیده .
ازش پرسیدم چی شده مامانی به سایه درختی که افتاده بود روی درب یه مغازه اشاره کرد و گفت: خوخوخو
یعنی اون ترسناکه!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی