نوآوری در بازی
یه روز موقع خونه سازی با خشت ها دیدم زکریا رفت یه گوشه و شروع کرد به ادای صدای : آن آن آن
من هم از ماشین دست سازش عکس گرفتم:
یه روز دیدم رفته انگشترهامو آورده سوار ماشینش کرده و باهاشون بازی میکنه گفتم : زکریا جون مواظب باشی من انگشترهامو دوست دارم ها
دیدم فوری آوردشون و با اشاره و اون زبان دست و پا شکسته و شیرینش میخواست که اونارو بپوشه دستم!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی