ساعات و لحظات جدایی
از اول مهر مرخصی بدون حقوقم تموم شد و برگشتم اداره
هر لحظه ی دوری از زکریا برام یک عمره
خدارو شکر مادربزرگ مهربان و دلسوزی داره که از من هم بیشتر بهش رسیدگی میکنه
وسط روز یکساعت پاس شیر میرم خونه پیشش
کلی ذوق میکنه و بجای اینکه وقتی منو میبینه بیاد به طرفم
دور حال راه میره و اینجوری خوشحالیشو نشون میده
وقتی صدای پاهامو از توی راهرو میشنوه یکسر صدا میزنه آدا آدا
و قلبم میاد توی دهنم تا در رو باز می کنم و بغلش میکنم
این رو خوب میدونم که در حقش ظالمم
نیست خیلی کم گناه می کنم این هم به گناهانم اضافه کردم
وقتی پاس شیرم تموم میشه و میخوام برگردم باید مادربزرگش حواسش رو پرت کنه
خداروشکر گریه اصلا تو کارش نیست
ولی با چشماش باهام حرف میزنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی