زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

ساعت ها سرگرم بازی...

این روزها در بازی هایت :یک روز تصمیم میگری پلیس شوی و روز دیگه خلبان و یه روز دیگه هم میای و میگی مامان دهنتو باز کن! ببینم دانانونات خباب نیستن؟ آخه من دکترم! یک روز تعمیرکار ماشین میشی و روز بعد بستنی فروش...   و من منتظر بزرگ شدنت تا ببینم آینده ای را که امروز برایم بازی اش را در می آوری... مامانی ساکت باش . چرا زکریا جون؟ آخه اینجا ماشینام لالا کردن. مامانی منو پیدا کن! آفنین فهمیدی کجام!!!!!!!!!!!!!!! اصولا با مداد رنگی هایش دیوار می سازد ، خانه می سازد، تفنگ بازی می کند، آنها را تعمیر میکند ولی به نظرش لزومی ندارد با آنها نقاشییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بکشد... م...
18 تير 1393

تصمیم جدید من و بابا

چونکه یه سینما نزدیک خونه ی ماست تصمیم گرفتیم برای آشنایی زکریا با محیط های اجتماعی و مخصوصا عادت کردن به شرکت در فعالیت های اجتماعی هر از چند گاهی به سینما بریم . برای شروع از فیلم آقای حاتمی کیا شروع کردیم به چند دلیل : - متبرک شدن این فیلم به نام شهید چمران - موضوع فیلم که در استان کرمانشاه و شهر پاوه بازی شده بود. - علاقه به فیلم نامه نویسی و کارگردانی آقای حاتمی کیا حتی با تمام نقطه ضعف های فیلم - گویش کردی که در فیلم به کار رفته بود همه و همه باعث شد ما با فیلم چ شروع کنیم البته بعضی از صحنه های فیلم که مجروحان جنگ و صحنه های بمباران را داشت کمی برای زکریا مناسب نبود ولی  خدارو شکر خیلی آرام نگاه می کرد و...
25 خرداد 1393

سری جدید چراها...

- مامانی چرا آب و ریختم روی کاغذ نرم شد؟ - مامانی چرا صابون بد مزه اس؟!!!!!!!!!!!!!!!! - مامانی چرا مورچه ها میرن زیر زمین؟ - مامانی چرا شبکه 2 ، پویا میده؟!!!!!!!!!!!!!!! - مامانی چرا همه مامانا چادر نمی پوشن؟ و این چراها همچنان ادامه دارد... و گاهی جوابش را خیلی کوتاه در حد چند کلمه می دهم و گاهی لبخند می زنم...
17 خرداد 1393

معنا پذیری...

چند روز پیش آب زمزم بهش دادم بخوره. گفت: چرا آبش کوچیکه؟ (اندازه بطری) گفتم: آب تبرکه چند قطره اش کافیه به همین خاطر بطریش کوچیکه. گفت: کی به ما داده؟ گفتم: عمو گفت: چرا تببکه؟ گفتم: از خونه ی خدا اومده برای خوب شدن همه ی مریضی ها خوبه. امروز اومد و کفت: مامان دلم دد (درد) گرفته آب خدا بده بخورم! ...
16 ارديبهشت 1393

چراها؟

چرا خورشید مامان و بابا نداره؟ مامان و بابای مورچه کو؟ مامان تو چرا پیش مامان و بابات نیستی؟ مامان و بابای دوچرخه م کو؟ و این قصه سر دراز دارد...  
4 ارديبهشت 1393

جای اعضاء

داشتم ازش می پرسیدم که بالای سر چیه؟   (آدامس کوچکی هم در دهانم بود) جواب داد: مو گفتم: بالای چشم چیه؟  جواب داد:  ابرو دو تا سوراخ داره چیه؟ مماغ (بینی - دماغ) پایین مماغ چیه؟ دهن (دهان) توی دهان چیه؟ آدامس !!!!!!!!!!!  ...
4 ارديبهشت 1393