ثبت چند لحظه زندگی...
- صبح ها که از خواب بیدار میشم به گلدون هام بلند سلام می کنم.
دیروز زکریا از خواب بیدار شد و اومد ایستاد وسط حال و با صدای خیلی بلند که من اولش تکون خوردم گفت:
سلام گلدونای قشنگ مامانمممممممممممممممم!
- هوا ابری بود و به همین واسطه خونه نسبت به روزای دیگه کمی تاریک تر شده بود. زکریا اومد کنارم و گفت:
مامانی مگه الان صبح نیست؟
گفتم: چرا عزیزم.
گفت: چرا خوشید خاموم کم صبح شده؟
- داشت با کیسه بکسش تمرین می کرد ولی نه مثل هر روز!
مکث های طولانی بین هر ضربه ای که میزد توجهم رو جلب کرد.
ازش پرسیدم چرا اینجوری مشت میزنی؟
گفت: مامانی من هه دونه (یه دونه) مشت می زنم چرا زیاد تکون می خوره باهد (باید) هه دونه تکون بخوره.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی