هوارتا عکس...
ما جانمان را راحت تر به عزرائیل می دهیم تا دوربینمان را به دیگری...
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بفرمایید عکس..
تصمیم داشتم
یک هفته از فعالیت ها و کارهای زکریا را مصور کنم تا برای همیشه ی تاریخ به یادگار بماند.
از آنجایی که این تصمیم را گرفته بودم بسی فعال تر و پویاتر از همیشه هفته را آغاز نمودیم.
و اینجاست که می گویند برنامه ریزی داشته باش تا کامروا باشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پنجشنبه تورتک سفارشی رسید...
بسته ای بسی مفید!
بیشتر تبلیغش را نمی کنیم
می ترسیم زیادی شود.
زکریا و محمدطاها مشغول پاسخدهی به سوالات تورتک هستند.
خدا وکیلی لذت بخش بود.
ما بچه بودیم کی بلد بودیم برای یه جواب انتخابی اینقدر دلیل و برهان بیاریم!
حانیه خانوم گل و بلبل اما ناراضی بود و میگفت:
سوالاتش مال بچه هاس!
من دوست ندارم!!!!!!!!!!!!!!
---------------------------------------------------------------------------------------------------
و اما دلاوران و نام آوران کوچک باشگاه مبارزان
یکی از یکی شیرین تر و دوست داشتنی تر...
خدا حفظشان کند برای دلهای عاشق پدر و مادرهایشان
امیرعلی خان از آنجایی که در کلاس زبان هم با زکریا همکلاس است بیشتر با هم مانوسند.
و هستی و عسل جون هم از بادقت ترین و کوشاترین بچه های کلاس نسیم جون هستن.
خدا رو چه دیدی!
شاید سالیانی نه چندان دور من دوباره این عکس رو گذاشتم توی وب و دور صورت یکیشون دایره کشیدم و کنارش نوشتم:
قهرمان بازی های آسیایی یا چه میدونم المپیک!
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سرگرمی های تک نفره:
اومده میگه مامان اگه نمی ترسی و شجاعی بیا می خوام یه دایناسور نشونت بدم که از دهنش آتیش درمیاد!!!!!
و این دست سازه رو نشونم میده!
این بازی سوزنی یکی از دوست های جدید زکریاست
به شدت باعث میشه در انتخاب رنگ و جاگزاری و تعیین فضا برای چیدن مهره دقت کنه.
و حالا کاردستی...
عضو جدایی ناپذیر روزانه های ما...
همیشه کف خانه ی ما پره از چسب و کاغذ و رنگ و مقوا و قیچی و خرده ریزه ...
مدیریتش میکنیم ولی جمعش نمی کنیم.
مدیریت از آن نظر که به بی نظمی و ریخته پاشی عادت نکنده
جمع نمی کنیم از آن نظر که هروقت چیزی به ذهنش رسید دستش راحت به مقوا و چسب و... برسد...
می گوید:
ماشین خاک برداری درست کرده ام.
ما مطیع محضیم
چرا و چگونه نمی پرسیم
نظاره می کنیم و گاهی تائید.
اگر بخواهم همیشه از کارهایش عکس بگیرم می ترسیم زده شود.
جدیدا به دوربین دستمان عکس العمل منفی نشان می دهد!
او را شریک خودش قلمداد می کند و با او قهر است!
این آقا محمدرضاست
گل پسری نایاب و دوست داشتنی و این هم نقاشی زیبایش
و اما نقاشی زکریا:
تعجب کردم وقتی نقاشی اش تمام شد ولی بروز ندادم.
خودش ادامه داد: نقشه راه های ایران را کشیده است!
مثل نقشه ی موبایل بابا!
----------------------------------------------------------------------------------------------------
از کتابخانه کتابی امانت گرفت با عنوان نقاشی روی صورت کودکان
خودش همه ی وسایلش را تهیه کرده بود!
پدرجانشان هم که همیشه پایه اند...
----------------------------------------------------------------------------------------------------
تا چند وقت پیش که مطلقا به سمت دفتر نقاشی و مداد رنگی نمی رفت.
مگر رنگ کردن نقاشی های کتاب های زبانش.
و ما فهمیدیم قضیه از کجا می لنگد!
از رنگ آمیزی نقاشی های حاضر و آماده!
ذهنش کور شده بود که خودش دست به مداد ببرد.
همه را طی عملیاتی مخفیانه سرنگون نمودیم.
تا فقط سرکلاس زبان به آنها دسترسی داشته باشد.
دست به کار شدیم و قفسه شیشه ای وسط کمد کتابخانه ی باباجان را درآوردیم و کتابهایش را کول هم کردیم
شیشه را پهن نمودیم وسط وسط خانه
جایی که هر روز زکریا چند بار از کنارش بگذرد.
و یک پارچه ی سفید آوردیم انداختیم زیرش و یک ماژیک کنارش!
چند روز طرفش هم نمی رفت تا اینکه :
دیدیم هر روز طرحی و نقشی تازه روی آن می کشد
یک روز طوفان دریا و روز دیگر باد بیابان
خیالمان راحت شد
دلبندک از چارچوب خشک نقاشی های حاضری درآمده بود.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
ولی داغ دل ما اینجاست.
این عصر و زمانه ی عجیب اجتناب ناپذیر...
و دردانه ی پویای ما را در درنوردیده!
با او وارد جنگ نمی شویم.
او دست بزرگترهایش نمی بیند که با گوشی بازی کنند.
گاهی که دستش می گیرد بعد از چند دقیقه ای خودش رهایش می کند
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
اینجا کف کف کف آشپزخانه مان است.
رنگ های انگشتی اش را پهن می کند و می کشد به سر و صورت خودش وما و زمین و کمی هم سهم کاغذ را میدهد.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
از گل بازی هایش هم عکس چکانده بودیم ولی هرچه می گردیم نمی یابیمش!
خلاصه روزگار می گذرانیم
و نفس را تازه می کنیم با وجود این معجزه ی خلقت...
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
حالا اونایی که نظر گذاشتن که من چرا آپ نمی کنم؟
راضی شدن آیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟