زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

پدر و پسر...

1393/10/4 15:52
نویسنده : مامان زکریا
1,555 بازدید
اشتراک گذاری

همیشه زکریا و باباجونش باهم کشتی نمی گیرند یا همیشه با توپ اسباب اثاثیه ی خونه رو نشونه نمی رن

یا همیشه صدای جیغ و داد بازی هاشون خونه رو پر نمی کنه

بللللللللللللللللللللللله

بازی بی سر و صدا هم بلدن!

یک روز سرد ولی آفتابی پاییزی متوجه شدم صدایی ازشون در نمیاد.

مقر فرماندهی رو ترک کردم (آشپزخونه)

تا ببینم دارن چه دسته گلی آب میدن که خبری ازشون نیست!

با صحنه ی جالبی مواجه شدم و تصمیم گرفتم لحظه به لحظه شو ثبت کنم.

زکریا و باباجونش داشتن بازی من می کشم تو حدس بزن رو بازی می کردن (بازی که برندش باید به اسم بابامهدی ثبت بشه) یا حداقل من تا قبل از اون روز ندیده بودم.

مدت ها بود که تخته مغناطیسی زکریا داشت گوشه ی اتاقش خاک می خورد ولی اون روز...

بابا تصمیم گرفته بود با اون تخته بازی کنن

چجوری؟

این جوری که بابا به زکریا گفته چشماشو ببنده و بابا یکی از وسایل خونه رو روی تخته بکشه و بعد زکریا چشماشو باز کنه و نقاشی بابا رو نگاه کنه و بعد حدس بزنه اون نقاشی کدوم یک از وسایل خونه س.

این بازی اینقدر جذاب بود برای زکریا که گفتن نداشت.

باید از 1 تا 10 میشمرد و بعد چشماشو باز می کرد و حدس می زد

گاهی با دیدن عکس فوری می گفت و گاهی تخته رو دستش می گرفت و دور خونه می چرخید تا پیدا کنه اون نقاشی کدوم وسیله س

 

این بازی براش پر بود از هیجان و جذابیت در عین حال آموزنده هم بود چون باعث میشد به جزئیات وسایل دقت کنه.

چشماشو بسته و داره میشمره

1

2

3

4

5

6

2

4

10

زکریا اینجوری بلده فقط تا 6 بلده درست بشماره و بقیه رو الکی میگه و بعد از چندتا یک مرتبه میگه 10

عکس رو نگاه کرد و گفت: مهلومه ساهته (معلومه ساعته)

پرده توی پذیراهی 

جالبش این بود که گفت دقیقا پرده ی کجاست.

این ملبمونه (مبل مونه)

ولی بابا بد کشیدی ها آخه گل هم داره!

یه کم فکر کرد 

یه کم دیگه هم فکر کرد

بابا گفت: زکریا تخته رو دستت بگیر و برو توی خونه بگرد تا پیداش کنی

بعد از چند دقیقه از وسط حال داد زد (داد هاااااا)

میز توزز یونه (میز تلویزیونه)

گفت: اون آهینه اس که توی راهروهه (عکس آینه و کنسول بود) و تا نگاهش کرد گفت: مهلومه.

از بستن چشماش خسته شده بود

و گفت دلم نمی خواد چمامو بسته کنم

و بازی جالب تر شد

نقاشی که به نیمه می رسید حدس هاش شروع میشد و برامون جالب بود که بدونیم ذهنش اول سراغ چه چیزایی میره

گفت: کتابه؟

آها تخت منه ولی هه کم (یه کم) شلک تخت منه

برق چشماش وقتی داشت فکر می کرد ببینه چیه توی نقاشی

گفت: دونستم همونیه که مامانی باهاش برام شیر گرم میکنه. ددسته؟

و درست بود .

مایکروفر بود

پاچ آبه بابا.

باباش گفت: شاید آب توش نباشه مثلا دوغ توش باشه گفت: نه من می دونم آبه آخه مامانی دوغ رو با برطیش میاره سر میز! 

گفت: توپه

تا دید شد دوتا گفت: شاهد توپه! و بعد ساکت شد و منتظر...

گویا خودش متوجه شده بود نباید خیلی سریع حدس بزنه

ما کاملا حس می کردیم هر دفعه نسبت به سری بعد دیرتر حدس میزنه و فهمیده که باید دقیق تر نگاه کنه.

گفت: فهمیدم مبله.

خیلی به عکس نگاه کرد

تخته رو از باباش گرفت و یه دور چرخوندش

بعد گفت: اسمشو هادم نیست(یادم نیست) مامانی هوشنش میکنه (روشنش میکنه)تا بوهای غذا برن بیرون

بله هود بود

با دقت نگاه می کرد.

من چهارپایه رو صبح آورده بودم توی اتاقش برای انجام کاری و این توی ذهنش بود

تا دید خط ها مورب اند گفت: بابا می خوای چارپاپه بکشی؟

 

گفت: دوبین دست مامانه!

باباجون عکس کمد داخل اتاق خواب رو براش کشیده بود ولی زکریا به نقاشی نگاه کرد و گفت: بابا بدش باید برم بگردم!

رفت توی اتاقا و برگشت گفت: هیج جا نیست نداریم.

یک هو یادم افتاد که چند روز قبل چیدمان کمد رو عوض کردم و باباجون تصویر قدیمی رو کشیده و زکریا بهمون گفت که حواسمون چقدر نیست!

فقط نگاه می کرد

نتونست حدس بزنه

تخته رو دستش گرفت و رفت تا پیداش کنه

به در حموم که رسید با صدای بلند گفت: آخ جون فهمیدم چیه؟ توی حمومه ولی امسش رو نمی دونم!

خیلی به عکس نگاه کرد

دوباره رفت تا پیداش کنه

برگشت و گفت: نمی دونم 

رفتم تا راهنماییش کنم

گفتم: آینه توشه. کمد داره

یک هو تخته رو زمین گذاشت و گفت ج ی ش دارم.

دویدیم سمت wc اون تو بود که گفت مامان بیا دونستم اون نقاشیه چیه

تا نقاشی تموم شد گفت: کمد اتاقمه!

رفت یه دوری توی خونه زد و برگشت و گفت: این کمد اتاق شماست ولی اشتباس. تازه فهمیدیم بابا کشوهای پایینشو نکشیده!

تخته رو گرفت تا بره بگرده و من هم از فرصت استفاده کردم دوتا چایی ریختم و نشستیم منتظرش تا برگرده...

از توی اتاقش بلند گفت: این کمد ففیدمه (سفیدمه)

خیلی گشت 

هرچی راهنماییش کردم که توی اتاق خودته

می رفت و می اومد و میگفت: نیست . نمی تونم پیداش کنم

به باباش گفتم سرشو گرم کن چند دقیقه دیگه بفرستش توی اتاقش.

با عجله رفتم و تغییراتی توی فضای اتاقش دادم و برگشتم و گفتم حالا برو بگرد.

به عکس زیر تغییر پیدا کرد:

اومد توی اتاقش و گفت: حالا دونستم این نقاشی چیه!

بابا شروع کرد به کشیدن

با صدای بلند گفت: دونستم همونیه که مامان عکسام و گذاشته روش!

درست می گفت شومینه بود و او تا به حال شومینه رو روشن ندیده و اسمش رو هم نمی دونست و گفت: مامان روش عکس گذاشته و این برامون نکته ی جالبی بود.

این بازی باز هم ادامه پیدا کرد ولی من باید می رفتم و به غذام سر می زدم و دیگه نتونستم عکس بگیرم.

حدود 3 ساعت بازی کردند و بعد از شام دیدیم روی تخته ش یه چیزایی کشیده و آورد و گفت: بابا برو بگرد توی خونه این نقاشی رو پیدا کن ! 

و بابا همینو می خواست

نیتش از 3 ساعت بازی همین بود که زکریا با تخته اش نقاشی بکشه.

پسندها (4)

نظرات (24)

گیلدا
4 دی 93 16:29
افرین به شما پدر و مادر مهربون کار خیلی قشنگی کردین لطفا در جشنواره نی نی وبلاگ به دختر من رای بدید و عدد 18 رو به 1000891010 بفرستید ممنون
مامان زکریا
پاسخ
سلام عزیزم من قبلا با شماره ام به یه عزیزی رای دادم نمی دونم دوباره می تونم رای بدم یا نه؟
الهه مامان سلما
4 دی 93 18:21
خیلی جالب بود زهراجون ماشالا ب بابای باحوصله و مامان با حوصله تر.. و افرین به زکریای باهوش این روزها بابای سلما هم براش تو کاغذ حیوونا رو نقاشی میکنه و حقا که خیلی بهتر از من میکشه. بازیتون عالی بود و برای ما یه ایده ی عالی.
مامان زکریا
پاسخ
سلام الهه جون خوشحالم دقت کردی باباها وقتی وقت میذارن برای بچه چقدر براشون لذت بخشه
مامان نازنین زهرا
4 دی 93 19:34
1_این زکریا خان خیلی خوش به حالشه ها...2_نقاشی همسر محترم خیلی خوبه ...یه مرد بتونه نقاشی این مدلی بکشه یا آرشیتکته یا نقاش...شاهدم هیچ کدوم3_لذت بردم از این وقت گذاشتن های دوطرفه خونتون...
مامان زکریا
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از لطفت نه ایشون نقاش نیستن ولی خیلی خوب نقاشی می کشن
الهه مامان سلما
5 دی 93 2:37
زهرا من رمز ندارم
مامان زکریا
پاسخ
سلام الهه جون رمز رو فرستادم
زری مامان
5 دی 93 23:06
چه بازی جالبی آفرین به ابتکار و خلاقیت بابایی و صدالبته نقاشی خیلییی خوبشون ماشالا به هوش پسر نازنینتون
مامان زکریا
پاسخ
ممنون از لطف شما
زری مامان
5 دی 93 23:19
مامانی نازنین ممنون که به ما سر زدی و خوشحالم که با وبت آشنا شدم با افتخار تمام ایشالا از این به بعد مطالبتون رو دنبال می کنیم
مامان زکریا
پاسخ
ماهم خوشحالیم که با شما دوست شدیم
گهواره
6 دی 93 3:01
اینم به بازی خوبه بی سروصدا که باباهام بلد باشن! از بس که بابای خونه ما با سروصدا و پرتحرکه بازیاش!
مامان زکریا
پاسخ
فکر کنم اپیدمی باشه این بازی های پرسروصدای باباها
مامانی
6 دی 93 8:40
آفرین بر این پدر پر حوصله و البته هنرمند اخه اصولا مردها خیلی نقاشیشون خوب نیست، حداقل ما که اطرافمون اینگونه است به همین دلیل خودمان مسئولیت این بازی را بر عهده گرفته ایم
صفورا
6 دی 93 10:03
وای رمزو خصوصی نفرستادم
مامان زکریا
پاسخ
خیالت راحت باشه راحت ولی خدایی اش چه حالی میداد تائیدش می کردم خخخخ
mahtab
6 دی 93 14:55
آفرین به آقای پدر مخترع البته بگم من هم از این مدل بازی ها با پسرم انجام میدم و اتفاقا روی همین تخته مغناطیسی...و پسرم هم خیلی دوست داره البته یه کم ورژنش فرق داره و مبتدی تره و گاهی هم خود پسرم سفارش کار میده و مثلا می گه ماشین لباسشویی بکش برام
الهام مامان امیر علی و امیر حسین
7 دی 93 10:32
متشکرم آقای پدر که یه بازی خوب یادمون داد و متشکرم مادر خانمی بابت صبر و حوصله. خدا سایه تون رو از سر زکریان کم نکنه.
مامان افسانه
7 دی 93 14:49
سلام عزیزم افرین به پسر باهوش و دوست داشتنی مرسی از مامان بابای مهربونت که این همه وقت میذارن برای بازی با شما
مامان(سیدحسین )
8 دی 93 8:36
آفرین به خلاقیت شماپدرومادر عزیز وآفرین به بزرگ مرد کوچک
مامان امیررضا
8 دی 93 21:44
بازی جالبی بود دمت گرم مامانی کلی حوصلا به خرج دادی که عکس از تمام صحنه های بازی عکس گرفتی اگه به من بود چهارتا عکس برا نمونه میذاشتم
مامان ضحــــا
9 دی 93 8:16
سلام زهرا جون كلي كيف كردم از اين پست ،آفرين به اين همه صبر و حوصله ماشاالله چقدر مطلب گذاشتي الان همشونو خوندم من هم رمز ميخوام به اون پستي هم كه بلاي خانمان سوزه واقعا متاسف شدم ،خدا به داد همه برسه
نسيم مامان آبتین
9 دی 93 10:50
آفرین به این پسر باهوش و مامان و بابای مهربونش
رها
9 دی 93 13:00
چه بازی جالبی،زکریا جان با وجود پدرومادر خلاق و صبور حتما آینده خوبی خواهد داشت انشاا...
مامان گلشن
14 دی 93 10:35
بی نظیر بود خط به خط مطلب رو خوندم وکیف کردم .زکریا رو تصور میکردم..عکسها رو قبل از نشون دادن مطالبش به گلشن نشون میدادم اونم حدس میزد...منم اینجوری با گلشن بازی کردم ولی دو موردش رو نتونست حدس بزنه
مامانی
17 دی 93 14:15
سلام عزیزم خوبین تخته مغناطیسی پسرک ما هم خیلی وقته داره خاک میخوره ایده جالبیه آفرین به زکریای کوچولو و باهوش که خیلی خوب حدس زده
مامان 3جوجه طلایی
18 دی 93 9:44
خیلی خلاقانه بود . هوش بچه توجهش و مهارت نقاشیش خیلی پیشرفت کرد و خوب شلوغ کاری و سر و صدا هم نداشت جوجه های من هم که بزرگتر شدن حتما این بازی را انجام می دم
گلناز
18 دی 93 10:46
هیوا
21 دی 93 20:10
آفرین خیلی بازی قشنگی بود. مرسی که به ما هم یاد دادین
گلناز
30 دی 93 14:25
خاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااله جون به من هم سر بزن
مامان زکریا
پاسخ
سلام عزیز خاله ببخش اگه دیر به دیر سر میزنم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
20 بهمن 93 10:47
به ما رمز نمی دین
مامان زکریا
پاسخ
با کمال میل