زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

چهارمین محرم با سه ساله ام...

1393/8/16 15:38
نویسنده : مامان زکریا
765 بازدید
اشتراک گذاری

هر سال محرم که از راه می رسد نوایی در دلم بانگ بر می آورد:

کل یوم عاشورا و کل عرض کرببلا...

شاید معنی اش این است که رنگ و بوی عدالت و حریت

(این کلمه را به کلمه آزادی ترجیح می دهم)

نباید هیچ وقت از زمان

کم رنگ شود.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

قراره بعضی از بعدازظهرها بریم روضه. رفتنی متفاوت چون نجیب زاده مان امسال سری بین سرها درآورده و به دنبال معنا و دلیل هرچیزی می گردد.

 

یکبار در ذهنم مراسم را تداعی می کنم اولین شاخصه اش گریه است. اتفاقی که اصلا خوشایند کودک نیست. 

قرار است او عشق ابا عبدالله را در قلبش برویاند نه خاطره ای دوست نداشتنی برایش شود.

به دنبال راهی می گردم تا با این اتفاق مقابله کنم.

-----------------------------------------------------------------------------------

رو به سوی زکریا کردم و گفتم: مامانی اگه ماشین پلیس کنترلی ت(اسباب بازی که از همه اسباب بازی هایش بیشتر دوست می دارد.) رو کسی ازت بگیره چیکار میکنی؟ مثلا بهت پس نده؟

گفت: گریه می کنم.

گفتم: جایی که می خوایم بریم خانوم هایی هستن که گریه می کنن چون یه امامی رو خیلی دوست دارن که ظالما  شهیدش کردن.

گفت: امام حسین مثلا

خیالم راحت شد این چند روز خوب به حرف هایم دقت کرده.

خدا را شکر نان برنجی های روضه شد قوت قلبی چون هر روز با اصرار زکریا می رفتیم روضه برای خوردن نان برنجی

اینجاست که نان برنجی هم می تواند عشق حسین را قطره قطره بچکاند در دل خردسالی که فعلا با یک شکلات گریه اش قطع می شود و با یک نان برنجی مشتاق روضه می شود.

بزرگ تر که بشود خودش پذیرایی مجالس عزای سید الشهدا را به عهده می گیرد و کمی بزرگتر که می شود هیئت داری می کند و خلاصه یاد می گیرد باید عمرش در عزاخانه سیدالشهدا سپری شود تا زندگی اش شیرین باشد به برکت عنایت ائمه.

این درب فروشگاه محلمان است. ارادت به امام حسین چقدر زیباست وقتی روح کاسبی هم از برکت حسین رونق بگیرد و حلال شود

روز های اول و دوم اسباب بازی های مورد علاقه اش را بار زده بود که با خودش بیاورد روضه.

خدا وکیلی بار اول از دیدن حجم زیادش خشکم زد.

اگر مقصدمان هرجایی بود به جز روضه ی سید الشهدا محال بود که زحمت به دوش کشیدن این بار را قبول کنم.

ولی بارش را به دیده ی منت پذیرفتم .

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 شب زیارتی حضرت علی اصغر حال و هوای عجیبی بود

دوباره یاد چهارماهگی اش افتادم زکریا حالا دیگر نوزاد شیرخواره نبود مقابلم می دوید و می خندید و من یاد طفل صغیر معصوم تشنه ی  کربلا بودم

این شیری که می دهند

و بچه ها با چه شوقی می گیرند و می نوشند و کیف می کنند و من یقین دارم شیر شرمسار می شود از خاطره ی نبودنش در کربلا...

 

یا صاحب الزمان

فرزندم 

را نذر یاری قیام تو می کنم

او را

برای ظهور نزدیکت برگزین و حفظ کن....

میگویم فرق کرده...

بزرگ تر شده...

متفکرانه گوش سپرده به مداحی و غم بانو رباب...

عشق حسین دامن گیر است

بزرگ و کوچک نمی شناسد

خرد و کلان نمی شناسد

تا چشم روی هم می گذاری این ده روز سپری می شود

ده روزی که مقدمه است

مقدمه برای همدردی با دل پریشان زینب سلام الله

ده روزی که می خواستند امام امان نامه بفرستد!
این ده روز ها چند بار در زندگی ما رخ می دهد

امان نامه می دهیم دست شیطان یا نه؟

تاسوعا شده

باید عطش امانمان ندهد

اما باران می بارد تا بگوید داغ حسین و یارانش را هیچ کس نکشیده و نمی کشد

نفهمیده و نخواهد فهمید...

خسته اند فقط از پیاده روی

نه کتک خورده اند...

نه پاهای برهنه شان روی خارها کشیده شده

نه داغ دیده اند

نه گرما امانشان را بریده

نه 

نه

هیچ  نه دیگری 

با ناز و نوازش رفته اند و برگشته اند همین

حمله ور شده اند به یک چیپس نصفه و نیمه

خنده امانم نمی داد بعد از آن همه گریه...

مکن ای صبح طلوع

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است...

-----------------------------------------------------------------------

عاشورا...

دسته جات عزاداری گِل عزا بر سر می گرفتند...

زکریا متعجب هاج و واج نگاهشان می کرد

دلیلش برایش عجیب بود

گفتم: داغ سنگین است مادر

فقط برای داغ های سنگین گل می گیرند بر بدن

یعنی ما زنده نیستیم بعد از حسین علیه السلام مادر جان

جلو رفت و خواست که گل بر بدنش بر لباس عزایش بزنند.

چشمانم را باز باز نمودم تا خوب خوب این لحظه را ببینم

بعد گفت من برای کی گل بمالم؟

کسی داوطلب نشد.

من نشستم و گفتم برای من!

و او چشمان سیاه کوچکش را به من دوخت و گفت بگو : بس الله (بسم الله)

انگشتانش در گل ناپدید شد

ای گل برایم مقدس بود

چون دستان زکریا پاک است و معصوم

روز تاسوعا با دخترخاله ی نازنینش گلشن همراه بود و روز عاشورا با پسرعمه ی عزیزش محمدرضا

گاهی مراسماتی که برای بچه ها جذابیتش مبهم است باید هم قدم هم سن و سال های خودشان باشند تا احساس تنهایی نکنند...

این عاشورا هم گذشت و بعد از ظهرش تازه به معنای واقعی کلمه شیعه عزادار شد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

وقتی نامت می شود بچه شیعه نباید بی خیال ائمه شد

نباید هم آن طرفی بود و هم این طرفی

پی نوشت:

شب ها برای رفتن به مراسم باید حواسمان را جمع می کردیم هیئتی که می رویم خدایی نکرده زیر پرچم حسین تیشه به ریشه ی ولایت نزند.

پسندها (4)

نظرات (10)

مامان گلشن
16 آبان 93 18:17
خواهری عاشق متن نوشته هایت هستم .بارها وبارها متن زیر عکسها را میخوانم وگریه میکنم .وخدا را شکر میکنم برای داشتن خواهر با بصیرتی مثل تو وخواهر زاده ای که تربیت کننده اش تویی.وخوشحالم که از کودکی سعی میکنیم فرزندانی با بصیرت داشته باشیم.فرزاندانمان فدایی شش ماهه ی ارباب
مامان زکریا
پاسخ
چوب کاری تا این حد! شاگرد پای مکتبتون بودیم
نسيم مامان آبتین
17 آبان 93 9:34
خداوند همیشه نگهدار گل پسرمون باشه و اما م حسین حامیش عزاداریهات قبول زکریا جان . اجرت با امام حسین
مامان زکریا
پاسخ
سلام عزیزم عزاداری های شما هم قبول باشه ان شالله
ملیحه سادات
17 آبان 93 22:48
سلام زهراجان ده روزی که روایت کردی پر رونق بود و مصفا... همه اش یک طرف این هیئات رنگ و لعاب انگلیسی یک طرف که متاسفانه تعدادشان هر چند کم هم باشد انگار خیلی زیاد است...
مامان زکریا
پاسخ
سلام ملیحه جان گاهی می ترسم وقتی به خودم نهیب می زنم که حسین و یارانش را مسلمان ها شهید کردند...
گهواره
18 آبان 93 6:49
عزبزم...احساسات پاکتون چقدر زیبا نوشته شده بودن... موندم برای کجاش حرفی بزنم که به بقیه جاها اجحاف نشه! ولی خوب کار کردی خووووب!از صحبتای و رفتارای گل پسری پیداس... ان شالله خودشون راه رو برای تربیت نسل واقعی شیعه نشون بدن به هممون...و بنده از همه بیشتر!
مامان زکریا
پاسخ
سلام مهربونم ته دلم امید دارم به کرامت ائمه وگرنه من روسیاه ترینم
فاطمه ظهیری
19 آبان 93 8:31
سلام دخترخاله عزاداری هاتون قبول باشه ان شالله ------------------------------------------ چون در همه عمر داشتم حب على / آمد به سرم چهارده نور جلى گفتم که شفیع من کدامین شماست / کردند اشارت به حسین بن على . . .
مامان زکریا
پاسخ
سلام فاطمه جون از شما هم قبول باشه عزیزم
مامان نازنین زهرا
20 آبان 93 11:25
ذکر مصیبت ثواب داردوشما ذکر مصیبتی زیبا کردید برای مهمانان وبلاگیتان... اجرتان با صاحب عزا زکریای نازنین زیر سایه مهر ائمه
مامان زکریا
پاسخ
الهی آمین
رها
21 آبان 93 10:11
احساستون رو زیبا بیان کردید، هربار برمی گردم و از ابتدا می خوانم،انشاا... سیدالشهدا نگهدار همه بچه ها باشه،انشاا... کودکانمان حسینی بزرگ بشن
مامان زکریا
پاسخ
این دعای هر روز و شب منه
مامان(سیدحسین )
22 آبان 93 13:50
سلام عزیزم عزاداری هاتون قبول... آقامون امام حسین وابلفضل حافظ ونگهبانت باشن.
اعظم مامانه زهرا
24 آبان 93 14:38
یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا حسیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
ارام
2 آذر 93 11:36
عزاداريهاتون قبول